نکات کلیدی
۱. انسانشناسی باید فراتر از انسان بیندیشد.
اگر جگوارها نیز به نوعی نمایندهی ما باشند — به گونهای که برای ما اهمیت حیاتی داشته باشد — آنگاه انسانشناسی نمیتواند خود را محدود به بررسی چگونگی نمایندگی آنها توسط انسانها در جوامع مختلف کند.
فراتر از دیدگاههای انسانی. مواجهه با موجودات غیرانسانی، مانند جگوارهایی که انسانها را شکارچی یا شکار میبینند، انسانشناسی را وادار میکند تا فراتر از مطالعهی صرف نحوهی نمایندگی جهان توسط انسانها حرکت کند. دیگر موجودات نیز نمایندگی میکنند و نحوهی دید آنها به ما، شرایط را دگرگون میسازد. این امر نیازمند انسانشناسیای است که بتواند تعاملاتی را تحلیل کند که در آنها دیدن، نمایندگی و اندیشیدن صرفاً امور انسانی نیست.
بازاندیشی در مفهوم انسان. با توجه به روابط با موجودات فراتر از انسان، فرضیات ما دربارهی تعریف انسان به چالش کشیده میشود. هدف کنار گذاشتن انسان نیست، بلکه گشودن آن است، به گونهای که تمایز انسان در پیوند با دنیایی گستردهتر از حیات شناخته شود. این امر مستلزم روشها و دامنهی نوینی برای پژوهش انسانشناسی است.
گسترش مردمنگاری. انسانشناسی سنتی فرهنگی-اجتماعی از ویژگیهای خاص انسان مانند زبان و فرهنگ به عنوان ابزار و موضوع خود بهره میبرد. گسترش مردمنگاری به سوی موجودات غیرانسانی این چرخه را میشکند و نشان میدهد که انسانها چگونه به دنیای زندهی گستردهتری پیوستهاند و این پیوند معنای انسان بودن را دگرگون میکند.
۲. نمایندگی و اندیشه فراتر از زبان انسانی گستردهاند.
تمام حیات نشانهشناسانه است و هر نشانهسازی زنده است.
نشانهها فراتر از نمادها. برخلاف تصور رایج، نمایندگی محدود به شکلهای قراردادی، زبانی یا نمادین نیست. موجودات غیرانسانی نیز جهان را با نشانههای تصویری (بر اساس شباهت) و شاخصی (بر اساس همبستگی) نمایندگی میکنند، نشانههایی که انسانها نیز دارند. این شیوههای غیرنمادین ویژگیهایی متفاوت از زبان نمادین دارند.
حیات نشانهشناسانه است. آنچه حیات را از مادهی بیجان متمایز میکند، نمایندگی جهان توسط موجودات زنده است و این نمایندگیها ذاتی وجود آنهاست. ما با موجودات غیرانسانی این واقعیت را شریکیم که با نشانهها زندگی میکنیم و از آنها به عنوان «عصا» برای نمایندگی بخشهایی از جهان بهره میبریم که خود وجود ما را شکل میدهد.
محدود کردن زبان. نظریههای اجتماعی اغلب نمایندگی را با زبان یکی میدانند و فرض میکنند همهی نمایندگیها مانند زبان انسانی (قراردادی، نظاممند، دلخواه) عمل میکنند. شناخت این که نشانهها فراتر از انسان وجود دارند و نشانهسازی غیرانسانی به همان شیوه به زمینه وابسته نیست، ما را وادار میکند زبان را محدود کنیم و فرضیات خود دربارهی زمینه و واقعیت را بازاندیشی کنیم.
۳. خود زندگی نشانهشناسانه است: همهی موجودات زنده میاندیشند.
هر جا «اندیشههای زنده» باشد، «خودی» نیز هست.
زندگی میاندیشد. چون زندگی ذاتاً نشانهسازی است — محصول فرآیندهای نشانهای — زندگی و اندیشه به شدت در هم تنیدهاند. همهی موجودات زنده، از باکتریها تا گیاهان و حیوانات، به نوعی جهان را نمایندگی میکنند و این توانایی شکلی از اندیشه است، هرچند لزوماً آگاهانه یا نمادین نباشد.
خود به عنوان کانون نشانهسازی. «خود» در سادهترین سطح، محصول نشانهسازی است — کانونی که در آن نشانهها جهان را به «کسی» نمایندگی میکنند که از طریق این فرآیند پدید میآید. این بدان معناست که «ما» تنها نوع خود نیستیم؛ جهان زنده است و پر از کانونهای معنادار و هدفمند است که صرفاً از انسانها سرچشمه نمیگیرند.
جهان مسحور. معانی (روابط هدف-وسیله، اهمیت، هدفمندی) صرفاً تحمیلهای انسانی نیستند بلکه ویژگیهای سازندهی جهان زندهاند. این زندهبودن ذاتی و توانایی معناپردازی موجودات غیرانسانی همان چیزی است که میگوییم جهان «مسحور» است.
۴. جهان اکولوژیای از خودهاست.
جهان بدین ترتیب «زنده» است.
خودهای در تعامل. جنگلهای گرمسیری شبکهای پیچیده از موجودات در تعامل و همسازندهاند که همه خودهای نشانهشناسانه با دیدگاههای خاص خود هستند. این شبکهی متراکم از اندیشههای زنده «اکولوژی خودها» را شکل میدهد که در آن نحوهی نمایندگی و نمایانده شدن انواع موجودات توسط یکدیگر الگوهای زندگی را تعریف میکند.
فراتر از اجتماعی بودن انسانی. اجتماعی بودن انسان در این اکولوژی گستردهتر درهمتنیده است. تعاملات رونا با حیوانات جنگل، ارواح و حتی شخصیتهای تاریخی مانند استعمارگران همه بخشی از این اکولوژی واحدند. فهم این موضوع نیازمند فراتر رفتن از تحلیل روابط انسانی صرفاً از منظرهای خاص انسانی یا فرهنگی است.
روابط چندگونهای. شکلهای خاص زندگی، مانند توزیع گیاهان در خاکهای مختلف، توسط تعاملات میان خودهای نشانهشناس مختلف (مثلاً گیاهان، گیاهخواران، شکارچیان) شکل میگیرد. این نشان میدهد که الگوهای جهان از دینامیکهای رابطهای در این اکولوژی خودها پدید میآید و تفاوتها را تقویت و گونههای نوینی خلق میکند.
۵. اندیشهی غیرانسانی سردرگمی و ابهام را در بر میگیرد.
اندیشه فراموش کردن تفاوتهاست.
سردرگمی مولد. اندیشهی غیرانسانی، برخلاف اندیشهی نمادین انسانی که اغلب بر تمایزهای واضح تمرکز دارد، میتواند از طریق سردرگمی و ابهام عمل کند. نمونههایی مانند کنهها که میان گونههای پستانداران تفاوت نمیگذارند یا چوبراهها که با شاخهها ترکیب میشوند، نشان میدهد که نادیده گرفتن تفاوتها میتواند فرآیندی قدرتمند و شکلساز باشد.
گونهها از سردرگمی پدید میآیند. کلیتها، مانند «گونههای» زیستی یا طبقات، میتوانند نه فقط از طریق دستهبندی انسانی بلکه از طریق روابط موجودات که در آنها تمایز قائل نمیشوند، شکل بگیرند. این دیدگاه چالشبرانگیز است برای این باور که تفاوت تنها پایهی رابطه و دستهبندی است.
وابستگی زندگی به فراموشی. زندگی اندیشهها و خودها به نوعی «فراموشی» محدود یا بیتفاوتی نسبت به برخی تفاوتها وابسته است. این جنبهی متناقض اندیشهی غیرانسانی، مرکزی است برای چگونگی ارتباط اندیشههای زنده و ظهور و پایداری خودها.
۶. زبان انسانی از نشانهسازی زندگی برمیخیزد اما جدا نیست.
ارجاع نمادین، که انسان را متمایز میکند، پویایی نوظهوری است که درون این نشانهسازی گستردهتر زندگی جای دارد و به آن وابسته است.
ظهور درونساختی. اندیشهی نمادین انسانی، هرچند منحصر به فرد، به طور رادیکال از نشانهسازی تصویری و شاخصی که همهی زندگی دارند جدا نیست. ارجاع نمادین پویایی نوظهوری است که از پیکربندیهای پیچیدهی روابط شاخصی برمیخیزد، که خود از روابط تصویری ناشی میشود. این سلسلهمراتب نشان میدهد که نمادها به شاخصها وابستهاند و شاخصها به تصاویر، اما بالعکس نیست.
تداوم در برابر نوآوری. مانند گردابی که از جریان آب پدید میآید، اندیشهی نمادین ویژگیهای نوینی دارد (مانند جدایی از مراجع مستقیم، توانایی انتزاع) اما همچنان با فرآیندهای نشانهای و فیزیکی پایهای که از آنها برمیخیزد پیوسته و وابسته است. این توضیح میدهد چگونه اندیشهی انسانی هم متمایز و هم مرتبط با جهان است.
فراتر از دوگانهانگاری. فهم ارجاع نمادین به عنوان پدیدهای نوظهور به ما کمک میکند دوگانهانگاری دکارت را که ذهن/فرهنگ انسانی را از ماده/طبیعت غیرانسانی جدا میکند، پشت سر بگذاریم. این نشان میدهد که اندیشه، زبان و فرهنگ انسانی درون میدان نشانهای گستردهتری جای دارند و میتوانیم ویژگیهای منحصر به فرد آنها را بدون قطع ارتباط با جهان بشناسیم.
۷. ارتباط میانگونهای سلسلهمراتب و قدرت را آشکار میکند.
رابطهی سلسلهمراتبی پرقدرت میان سگها و انسانها که این تلاش برای ارتباط نشان میدهد، مشابه رابطهی میان انسانها و اربابان ارواح حیوانات است.
ارتباط میان گونهها. مردم آویلا تلاش میکنند با خودهای غیرانسانی (سگها، ارواح) ارتباط برقرار کنند با راهبردهایی که مرزهای میان گونهها را میپیماید. این شامل شناخت دیگری به عنوان «تو» در حالی که فاصلهای حفظ میشود تا خودیت فردی از دست نرود («آن») است.
زبانهای سادهشده میانگونهای. ارتباط میان گونهها اغلب شامل شکلهای سادهشده و ترکیبی است، مانند «دستورهای سگگونه» که برای خطاب به سگها به کار میرود. این «زبانهای سادهشده میانگونهای» عناصر زبانی انسانی را با شیوههای ارتباطی غیرانسانی (مانند پارس کردن یا رفتارهای شاخص) ترکیب میکنند و محدودیتها و امکانات فهم میانگونهای را بازتاب میدهند.
سلسلهمراتب فهم. ارتباط سلسلهمراتب ذاتی در اکولوژی خودها را آشکار میکند. موجودات «برتر» (ارواح، انسانها نسبت به سگها) راحتتر موجودات «پایینتر» را میفهمند، در حالی که موجودات پایینتر ممکن است برای دسترسی به دیدگاه موجودات برتر به ابزارهای خاصی (مانند توهمزاها، رویاها) نیاز داشته باشند. این سلسلهمراتب نشانهای با قدرتهای اجتماعی و استعماری درهم تنیده است.
۸. فرم: واقعیتی غیرزنده الگوهای زندگی را شکل میدهد.
فرم دقیقاً چنین پدیدهی نامرئیای است.
الگوهای فراتر از زندگی. فراتر از نشانهسازی زنده، جهان الگوهای غیرزنده یا «فرم» دارد، مانند توزیع رودخانهها یا شکل گردابها. این فرمها نوظهورند، از محدودیتهای امکان پدید میآیند و ویژگیهایی متفاوت از ماده یا انرژی دارند.
کارآمدی بیزحمت فرم. فرم از طریق شباهت خودی و افزونگی گسترش مییابد، اغلب به شیوهای «بیزحمت» و متفاوت از علت و معلول. نمونهها شامل چوبراههایی که با شاخهها ترکیب میشوند یا شبکههای رودخانهای که چشماندازها را شکل میدهند است. این شیوهی کارآمدی برای بهرهبرداری موجودات زنده از منابع و جهتیابی در محیط حیاتی حیاتی است.
بهرهبرداری از فرم. انسانها و غیرانسانها هر دو از این فرمها بهره میبرند. اقتصاد لاستیک آمازون از شباهت رسمی میان شبکههای رودخانهای و توزیع درختان لاستیکی استفاده کرد. شکارچیان الگوهای مکانی تجمع حیوانات را میشناسند و به کار میگیرند. این نشان میدهد که فرم، هرچند زنده نیست، در دینامیکهای زندگی و اندیشه نقش مرکزی دارد.
۹. «بسیار انسانی» با زندگیهای غیرانسانی درهم تنیده است.
عرصهی اربابان ارواح سلسلهمراتب قومی، پیشا-هیسپانیک، استعماری و پس از استعماری را بر چشمانداز تحمیل میکند زیرا همهی این ترتیبات اجتماعی-سیاسی تحت محدودیتهای مشابهی دربارهی چگونگی بهرهبرداری از منابع زیستی در فضا قرار دارند.
اخلاق و قدرت. در حالی که ارزش ذاتی زندگی است، اخلاق به طور مشخص انسانی است و با اندیشهی نمادین پدید میآید. با این حال، جهانهای اخلاقی و دینامیکهای قدرت انسانی («بسیار انسانی») عمیقاً با زندگیهای غیرانسانی درهم تنیدهاند، بر شکوفایی آنها تأثیر میگذارند و اکولوژی خودها را شکل میدهند.
میراثهای استعماری. قلمرو ارواح اربابان جنگل، جایی که حیوانات به عنوان اهلیشدههایی متعلق به افراد قدرتمند دیده میشوند، سلسلهمراتب تاریخی (پیشا-هیسپانیک، استعماری، پس از استعماری) را بر چشمانداز و ساکنان غیرانسانی آن تحمیل میکند. این قلمرو نشان میدهد چگونه ساختارهای قدرت انسانی در اکولوژی گستردهتر جای میگیرند و آن را شکل میدهند.
سلسلهمراتب درهمتنیده. سلسلهمراتب مشاهدهشده در روابط میانگونهای (مثلاً انسان/سگ، انسان/روح) صرفاً زیستی یا فرهنگی نیست بلکه از درهمتنیدگی ویژگیهای رسمی نشانهای با زمینههای تاریخی و سیاسی خاص پدید میآید. این نشان میدهد چگونه «بسیار انسانی» در تار و پود جهان زنده گستردهتر تنیده شده است.
۱۰. آیندهی زنده با بار سنگین مردگان همراه است.
قلمرو اربابان مانند یک زبان است.
بودن در آینده. زندگی با «بودن در آینده» مشخص میشود — توانایی آینده برای تأثیرگذاری بر حال از طریق میانجیگری نشانهها. خودها کانونهای تفسیر نشانهاند که به طور مداوم امکانات آینده را خلق میکنند و وجود حال خود را شکل میدهند. این یک شیوهی علّی منحصر به فرد زندگی است.
بار فقدان. تداوم زندگی به شدت با آنچه نیست — نسلهای غایب، مردگان، امکانات تحققنیافته — مرتبط است. این فقدانهای سازنده ردپاهایی به جا میگذارند، «وزن نامحسوسی» که حال زنده و آیندهی ممکن را شکل میدهد.
آیندههای تسخیرشده. قلمرو ارواح اربابان این منطق آیندهزنده را تقویت میکند. این واقعیتی مجازی و نوظهور است که در عمق جنگل جای دارد و ارواح گذشته (نیاکان مرده، شخصیتهای تاریخی، اشیای دور انداخته شده) و آیندههای ممکن خلقشده توسط نشانهسازی جنگل را در خود جای داده است. این قلمرو هم محصول و هم تأثیرگذار بر زندگی است.
۱۱. ارواح و پس از مرگ واقعیتهای نوظهور فراتر از زندگیاند.
«فراطبیعت»، به گفته ویویروس د کاسترو، «شکل دیگری به عنوان سوژه است».
فراتر از طبیعت و فرهنگ. قلمرو ارواح اربابان واقعیتی نوظهور است که نه به طبیعت و نه به فرهنگ تقلیلپذیر است. این قلمرو از راههای خاصی که انسانها با نشانهسازی غیرانسانی جنگل تعامل دارند پدید میآید و حوزهای «فراطبیعی» با ویژگیهای خاص خود خلق میکند.
کلیتها واقعیاند. ارواح، مانند دیگر فرمها و کلیتها، واقعیاند. واقعیت آنها نه به شکل اشیای موجود بلکه به صورت امکان تکرار و تأثیر است. آنها صرفاً ساختههای انسانی نیستند بلکه از دینامیکهای گستردهتر جهان زنده برمیخیزند و توسط آنها حفظ میشوند.
تو در خود. این قلمرو ارواح جایی است که میتوان توسط «دیگری به عنوان سوژه»ی مرتبهی بالاتر به هستی فراخوانده شد — «تو»یی که هم غریب و هم آشناست. این «تو» پژواک نهفتهی «من» در آینده است، قلمرویی از تداوم و امکان که خود را حفظ میکند و با واژههایی مانند «آمو» (ارباب) نشان داده میشود که موقعیت سوژهای رابطهای میان گونهها و قلمروها را بیان میکند.
۱۲. بقا به پیمایش کیهانی پیچیده و رابطهای نیاز دارد.
رابطهی شکسته و در عین حال ضروری میان حال عادی و آیندهی کلی به شیوههای خاص و دردناکی در آنچه لیزا استیونسون
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
کتاب «چگونه جنگلها میاندیشند» با نظرات متفاوتی روبهرو شد. برخی از منتقدان رویکرد نوآورانهی آن در حوزهی انسانشناسی و نشانهشناسی را ستودند که به بررسی دیدگاههای غیرانسانی میپردازد و انسانمحوری را به چالش میکشد. بسیاری این اثر را از نظر فکری تحریککننده دانستند، اما آن را متراکم و دشوار برای درک بدون داشتن پیشزمینهای در نشانهشناسی و انسانشناسی توصیف کردند. منتقدان بر این باور بودند که کتاب در تحقق وعدهی خود برای توضیح شناخت جنگل ناکام مانده و بیشتر بر نظریههای انتزاعی تمرکز کرده است. برخی نیز از دیدگاههای قومنگارانهی کوهن دربارهی مردم رونا استقبال کردند، در حالی که عدهای دیگر احساس کردند کتاب بیش از حد از جنگلهای واقعی و اکولوژی علمی فاصله گرفته است.
Similar Books






