نکات کلیدی
1. نرمالیتی یک ساختار تاریخی مرتبط با سرمایهداری است
به معنای مهمی، آنچه میخواهم نشان دهم این است که تسلط سرمایهداری هر چه بیشتر شدت میگیرد، به سمت نرمالسازی عصبی تغییر میکند.
از هماهنگی به نرمالیتی. در تاریخ، سلامت به عنوان حالتی از تعادل یا هماهنگی درون بدن یا بین بدن و محیط آن در نظر گرفته میشد. این دیدگاه با ظهور سرمایهداری تغییر کرد، که مفهوم "نرمالیتی" را به عنوان معیاری برای ارزیابی سلامت و توانایی معرفی کرد. این تغییر تنها یک پیشرفت علمی نبود، بلکه بازتابی از تغییرات اقتصادی و ایدئولوژیک بود.
تأثیر سرمایهداری. شیوه تولید سرمایهداری، با تأکید بر رقابت و بهرهوری کارگران، نقش مهمی در شکلگیری مفهوم نرمالیتی ایفا کرد. با انتقال جوامع از فئودالیسم به سرمایهداری، ایدهی "شخص نرمال"، مغز و ذهن به طور فزایندهای با نیازهای اقتصادی و سلسلهمراتب اجتماعی در هم آمیخته شد. این استاندارد جدید برای رتبهبندی و کنترل جمعیتها استفاده میشد و اغلب به نتایج سرکوبگر منجر میشد.
امپراتوری نرمالیتی. مفهوم نرمالیتی به طور عمیق در آگاهی جمعی ریشه دواند و ریشه تاریخی و تصادفی آن را پنهان کرد. این منجر به ظهور آنچه نویسنده "امپراتوری نرمالیتی" مینامد، شد؛ دستگاهی از روابط مادی، شیوههای اجتماعی و برنامههای تحقیقاتی علمی که دامنهای محدود از بیانهای جسمی، شناختی و عاطفی را تحمیل میکند.
2. استعاره ماشین جایگزین هماهنگی در درک سلامت شد
زیرا تحت سرمایهداری، بیشتر جمعیت کارگرانی هستند که کنترل کمی بر آینده خود دارند.
تأثیر دکارت. فیلسوف فرانسوی رنه دکارت نقش محوری در تغییر درک بدن از یک موجود زنده پویا به یک ماشین ایفا کرد. دکارت بدن را به یک ماشین پیچیده تشبیه کرد که از اجزای مکانیکی کوچکتری تشکیل شده که با هم کار میکنند تا سلامت را حفظ کنند. این دیدگاه مکانیکی بدن راه را برای ظهور پزشکی مدرن هموار کرد.
در آغوش سرمایهداری. استعاره ماشین در دوران انقلاب صنعتی به طور گستردهای پذیرفته شد، زیرا با تأکید سرمایهداری بر بهرهوری کارگران همراستا بود. در این زمینه، افراد به طور فزایندهای به عنوان ماشینهایی که میتوانند کار کنند یا خراب شوند، دیده میشدند و ارزش آنها بر اساس پتانسیل تولیدیشان تعیین میشد. این تغییر در دیدگاه تنها یک توسعه علمی نبود، بلکه بازتابی از تغییرات اقتصادی و ایدئولوژیک آن زمان بود.
بهرهوری و بدن. با شدت گرفتن سرمایهداری صنعتی، بدن، از جمله مغز، بر اساس بهرهوری درک شدهاش قضاوت میشد. این منجر به استانداردسازی کارگران و ایجاد دستهبندیهای جدید "نرمال" و "غیرنرمال" بر اساس توانایی آنها در برآورده کردن نیازهای محیط کار صنعتی شد. این پارادایم جدید ایده بدن به عنوان یک ماشین، بهینهشده برای تولید را بیشتر تقویت کرد.
3. پارادایم گالتون سلسلهمراتب شناختی را طبیعی کرد
هدف گالتون از این کار، رسمیسازی و تقویت نرمالسازی و کنترل جمعیتها بود که اکنون به عنوان یک جستجوی علمی مشروعیت یافته بود.
مشارکتهای گالتون. فرانسیس گالتون، یک دانشمند بریتانیایی، نقش مهمی در توسعه پارادایم پاتولوژی ایفا کرد که بر رتبهبندی انسانها بر اساس تواناییهای طبیعیشان تأکید داشت. گالتون نظریه انتخاب طبیعی داروین را با تحلیل آماری کتل ترکیب کرد تا سیستمی ایجاد کند که سلسلهمراتب شناختی سرمایهداری صنعتی را طبیعی میکرد. این سیستم افراد و گروهها را بر اساس "برتری" یا تناسب درک شدهشان رتبهبندی میکرد و اغلب نابرابریهای اجتماعی موجود را تقویت مینمود.
ژنزدایی و کنترل اجتماعی. کار گالتون پایهگذار جنبش ژنزدایی شد که به دنبال بهبود کیفیت ژنتیکی جمعیت انسانی از طریق پرورش انتخابی بود. این ایدئولوژی برای توجیه کنترل و حاشیهنشینی افراد و گروههایی که "غیرمناسب" یا "زیرنرمال" تلقی میشدند، استفاده میشد. پارادایم گالتون همچنین بر توسعه روانسنجی و سایر روشهای علمی که برای اندازهگیری و طبقهبندی تواناییهای انسانی استفاده میشد، تأثیر گذاشت.
تأثیر بر روانپزشکی. ایدههای گالتون تأثیر قابل توجهی بر روانپزشکی داشت، به ویژه از طریق کار امیل کراپلین. کراپلین پارادایم گالتون را گسترش داد تا دامنه وسیعتری از اختلالات روانی را در بر بگیرد و به دنبال طبقهبندی و دستهبندی آنها بر اساس علل زیستی زیرینشان بود. این رویکرد به تثبیت پارادایم پاتولوژی در روانپزشکی و زمینههای مرتبط کمک کرد.
4. ژنزدایی یک جنبش جهانی با عواقب ویرانگر بود
این امر مشروعیتساز گسترش انبوه این شیوهها در دهههای بعدی بود و همانطور که به آن خواهیم پرداخت، در زمان خود برای توجیه برخی از بدترین جنایات تاریخ استفاده شد.
پذیرش گسترده. جنبش ژنزدایی در سراسر جهان گسترش یافت و بر سیاستها و نگرشهای اجتماعی در کشورهای مختلف تأثیر گذاشت. در ایالات متحده، سیاستهای ژنزدایی منجر به استریلسازی اجباری افراد دارای ناتوانیهای ذهنی و محدودیتهای مهاجرت شد. حتی چهرههای برجستهای از جناح چپ، مانند سیدنی وب و برتراند راسل، ایدههای ژنزدایی را پذیرفتند.
آلمان نازی. شدیدترین تجلی ژنزدایی در آلمان نازی رخ داد، جایی که این ایدئولوژی برای توجیه قتلعام انبوه افرادی که "غیرمناسب" یا "ناخواسته" تلقی میشدند، استفاده شد. رژیم نازی سیاستهای استریلسازی اجباری و مرگخواهی را اجرا کرد و به افراد دارای ناتوانی، بیماریهای روانی و سایر نقصهای ژنتیکی حمله کرد. این امر به هولوکاست منجر شد، جایی که میلیونها یهودی و دیگر گروههای اقلیت به طور سیستماتیک exterminated شدند.
میراث و پیامدها. وحشتهای هولوکاست منجر به کاهش حمایت از سیاستهای ژنزدایی اقتدارگرا در جوامع لیبرال شد. با این حال، فرضیات زیرین پارادایم پاتولوژی ادامه یافت و بر تحقیقات علمی، عمل بالینی و نگرشهای اجتماعی نسبت به ناتوانی تأثیر گذاشت. میراث ژنزدایی همچنان به شکلگیری مباحث معاصر درباره مهندسی ژنتیک، حقوق باروری و ارزش زندگی انسانی ادامه میدهد.
5. نقد ضد روانپزشکی، هرچند تأثیرگذار، محدودیتهایی داشت
زیرا آنها کنترل اجتماعی بیماران را نه ناشی از سرمایه و دولت، بلکه از خود مفهوم بیماری روانی میدانستند.
چالش سزاس. توماس سزاس، یک چهره برجسته در جنبش ضد روانپزشکی، به چالش کشیدن خود مفهوم بیماری روانی پرداخت و ادعا کرد که این یک "افسانه" است که برای توجیه کنترل اجتماعی استفاده میشود. سزاس استدلال کرد که بیماری روانی یک وضعیت پزشکی واقعی نیست، بلکه یک "مسئله در زندگی" است که باید از طریق مسئولیت فردی و آزادی مورد توجه قرار گیرد. نقد او در دهههای 1960 و 1970 به محبوبیت رسید و بر نگرشهای فرهنگی و رویکردهای قانونی نسبت به بیماری روانی تأثیر گذاشت.
بستن آسایشگاهها. جنبش ضد روانپزشکی به بستن بسیاری از آسایشگاهها کمک کرد، با هدف آزاد کردن بیماران از محیطهای اجباری و کنترلکننده. با این حال، بستن آسایشگاهها اغلب به عواقب ناخواستهای منجر شد، مانند بیخانمانی، زندانی شدن و حمایت ناکافی از جامعه برای زندانیان سابق. بسیاری از افراد دارای بیماری روانی به سادگی از یک نوع کنترل اجتماعی به نوع دیگری منتقل شدند.
عواقب ناخواسته. با وجود وعدههای اولیهاش، جنبش ضد روانپزشکی محدودیتهای قابل توجهی داشت. ایدئولوژی لیبرترینی سزاس و انکار بیماری روانی اغلب به توجیه کاهش خدمات و رفاه منجر میشد و بسیاری از افراد دارای مشکلات روانی را بدون حمایت کافی رها میکرد. تمرکز جنبش بر مسئولیت فردی همچنین عوامل اجتماعی و اقتصادی گستردهتری را که به رنج روانی کمک میکنند، نادیده گرفت.
6. فوردیسم هنجارها را تنگتر و کنترل را گسترش داد
و همانطور که در فصلهای بعدی خواهیم دید، ایدئولوژی جدید فوردیستی و سپس نئولیبرالیستی نرمالیتی که در قرن بیستم غالب شد، با تکرارهای بعدی پارادایم پاتولوژی در علوم مختلف ترکیب شد.
تولید فوردیستی. ظهور فوردیسم، یک مدل اقتصادی مبتنی بر تولید انبوه و کار استاندارد، اشکال جدیدی از کنترل اجتماعی و نرمالسازی را به ارمغان آورد. محیطهای کاری فوردیستی بر کارایی و همراستایی تأکید داشتند و منجر به استانداردسازی کارگران و حاشیهنشینی کسانی شدند که در قالب نمیگنجیدند. این دوره همچنین شاهد ظهور مصرفگرایی بود، با فشار به افراد برای همراستایی با خواستهها و سبکهای زندگی استاندارد.
نرمالسازی رفتارگرایانه. رفتارگرایی، یک مکتب روانشناسی که بر اصلاح رفتار از طریق شرطیسازی تأکید داشت، در دوران فوردیستی به محبوبیت رسید. تکنیکهای رفتارگرایانه برای شکلدهی به افراد به منظور تطابق با نیازهای محیط کار و جامعه استفاده میشد، اغلب از طریق استفاده از پاداشها و تنبیهها. این رویکرد به تنگتر شدن هنجارهای اجتماعی و تأکید بیشتر بر همراستایی کمک کرد.
روانپزشکی و روانشناسی کودکان. دوران فوردیستی همچنین شاهد ظهور روانپزشکی و روانشناسی کودکان بود که بر شناسایی و درمان "نابهنجاریهای" توسعهای در کودکان تمرکز داشت. این منجر به ایجاد دستهبندیهای جدید اختلالات کودکی و اجرای مداخلاتی شد که به نرمالسازی رفتار و توسعه کودکان کمک میکرد. این مداخلات اغلب نابرابریهای اجتماعی موجود را تقویت کرده و به پاتولوژیزه کردن تفاوتها کمک میکرد.
7. نئولیبرالیسم تقاضاهای شناختی و بیگانگی را تشدید کرد
به هر حال، من استدلال میکنم که تمام ذهنها و خودهای انسانی از یکدیگر از طریق سلسلهمراتب روانی که این تولید میکند، بیگانه شدهاند.
انتقال به نئولیبرالیسم. انتقال از فوردیسم به نئولیبرالیسم در اواخر قرن بیستم چالشهای جدیدی برای سلامت روان و رفاه به ارمغان آورد. سیاستهای نئولیبرالی، مانند خصوصیسازی، مقرراتزدایی و ریاضت اقتصادی، منجر به افزایش نابرابری اقتصادی، ناامنی شغلی و تکهتکه شدن اجتماعی شد. این عوامل به افزایش استرس، اضطراب و افسردگی، به ویژه در میان گروههای حاشیهای کمک کرد.
سرمایهداری شناختی. ظهور سرمایهداری شناختی، که با اهمیت فزاینده دانش و اطلاعات در اقتصاد مشخص میشود، تقاضاهای جدیدی بر تواناییهای شناختی کارگران تحمیل کرد. این منجر به تنگتر شدن هنجارهای شناختی و حاشیهنشینی افرادی شد که در برآورده کردن این تقاضاها مشکل داشتند. بمباران مداوم اطلاعات و محرکها در عصر دیجیتال همچنین به بار اضافی حسی و خستگی شناختی کمک کرد.
اشکال جدید بیگانگی. نئولیبرالیسم اشکال جدیدی از بیگانگی را به ارمغان آورد، زیرا افراد به طور فزایندهای کالا شده و تحت تأثیر نیروهای بازار قرار گرفتند. تأکید بر مسئولیت فردی و خودمدیریتی بارهای اضافی بر دوش افراد گذاشت، در حالی که سیستمهای حمایتی اجتماعی تضعیف شدند. این منجر به احساس انزوا و قطع ارتباط شد و مشکلات سلامت روان را تشدید کرد.
8. جنبش تنوع عصبی چالشهایی برای پارادایم پاتولوژی ایجاد میکند
برای آنها، این شامل یک جنبش جدید خواهد بود که بر اساس جنبشهای حقوق مدنی قبلی که به دنبال پایان دادن به جداسازی و سرکوب نژادی، جنسیتی و جنسی در داخل و فراتر از مرزها بودند، مدلسازی خواهد شد.
ظهور تنوع عصبی. جنبش تنوع عصبی در دهه 1990 به عنوان پاسخی به پاتولوژیزه کردن و حاشیهنشینی افراد دارای تفاوتهای عصبی ظهور کرد. این جنبش به چالش کشیدن دیدگاه غالب درباره تفاوتهای عصبی به عنوان نقصها یا اختلالات پرداخت و به جای آن ایدهای را ترویج کرد که تنوع عصبی بخشی طبیعی و ارزشمند از تنوع انسانی است. حامیان تنوع عصبی خواستار پذیرش و گنجاندن افراد دارای تفاوتهای عصبی در تمام جنبههای جامعه شدند.
مدل اجتماعی ناتوانی. جنبش تنوع عصبی از مدل اجتماعی ناتوانی استفاده کرد که بر نقش عوامل اجتماعی و محیطی در ایجاد ناتوانی تأکید دارد. این دیدگاه تمرکز را از ناتوانیهای فردی به موانع و تعصباتی که مانع از مشارکت کامل افراد دارای تفاوتهای عصبی در جامعه میشود، منتقل کرد. این جنبش به دنبال از بین بردن این موانع و ایجاد جهانی فراگیرتر و سازگارتر بود.
تغییر پارادایم. جنبش تنوع عصبی خواستار تغییر پارادایم در نحوه درک و پاسخ به تفاوتهای عصبی است. این تغییر شامل دور شدن از پارادایم پاتولوژی، که بر تشخیص و درمان تأکید دارد، و به سمت پارادایم تنوع عصبی، که بر پذیرش، حمایت و توانمندسازی تأکید دارد، میشود. این جنبش به دنبال ایجاد جهانی است که در آن افراد دارای تفاوتهای عصبی به خاطر نقاط قوت و مشارکتهای منحصر به فردشان ارزشمند باشند.
9. مارکسیسم تنوع عصبی راهی رادیکال برای رهایی ارائه میدهد
بلکه هدف آن نشان دادن این است که حتی زمانی که اشکال سنتی تسلط به طور جزئی کاهش مییابد، تنها با تسلط نرمالسازی عصبی افزایش مییابد.
فراتر از لیبرالیسم. در حالی که جنبش تنوع عصبی پیشرفتهای قابل توجهی در افزایش آگاهی و ترویج گنجاندن داشته است، نویسنده استدلال میکند که رویکردی رادیکالتر برای دستیابی به رهایی واقعی مورد نیاز است. این رویکرد که "مارکسیسم تنوع عصبی" نامیده میشود، بینشهای نظریه تنوع عصبی را با تحلیل مارکسیستی از سرمایهداری و تسلط اجتماعی ترکیب میکند. مارکسیسم تنوع عصبی به دنبال پرداختن به عوامل اقتصادی و سیستمی است که به سرکوب افراد دارای تفاوتهای عصبی کمک میکند.
سرمایهداری و نرمالسازی عصبی. نویسنده معتقد است که سرمایهداری به طور ذاتی نرمالسازی عصبی است، به این معنی که برخی سبکهای شناختی و عاطفی را ترجیح میدهد و دیگران را حاشیهنشین میکند. این منجر به ایجاد سلسلهمراتب شناختی و استثمار افراد دارای تفاوتهای عصبی به خاطر کارشان میشود. مارکسیسم تنوع عصبی به دنبال به چالش کشیدن این سلسلهمراتب و ایجاد جامعهای عادلانهتر و برابرتر است.
بیگانگی و تسلط. مارکسیسم تنوع عصبی همچنین به مسئله بیگانگی میپردازد، که به بیگانگی افراد از پتانسیل خلاقانه خود و یکدیگر اشاره دارد. نویسنده استدلال میکند که سرمایهداری بیگانگی را تشدید
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
کتاب امپراتوری نرمالیته به خاطر تحلیل تاریخی جامع خود از نودیواری و سرمایهداری مورد تحسین قرار گرفته است. خوانندگان از سبک نوشتاری قابل دسترس، محتوای تفکر برانگیز و توانایی آن در به چالش کشیدن دیدگاهها درباره سلامت روان و هنجارهای اجتماعی قدردانی میکنند. این کتاب به خاطر بررسی چگونگی شکلگیری سرمایهداری در ادراک نرمالیته و تأثیر آن بر افراد نودیواری ستایش میشود. در حالی که برخی بخشها برای برخی خوانندگان سنگین یا تکراری به نظر میرسد، بیشتر منتقدان آن را کتابی ضروری برای درک تقاطع نودیواری، سلامت روان و سیستمهای اقتصادی میدانند. رویکرد مارکسیستی به طور کلی مورد استقبال قرار گرفته است، هرچند که برخی خوانندگان درباره این چارچوب ابراز تردید کردهاند.
Similar Books




