نکات کلیدی
۱. مسیحیت دینی است از ضعف و زوال، مخالف غریزههای طبیعی زندگی.
خوب چیست؟ هر آنچه احساس قدرت، ارادهی قدرت و خود قدرت را در انسان افزایش دهد. بد چیست؟ هر آنچه از ضعف برمیخیزد.
تعریف ارزشها. نیچه بازتعریفی بنیادین از ارزشها بر اساس ارادهی قدرت ارائه میدهد. خوب آن چیزی است که زندگی، نیرو و قدرت را تقویت میکند؛ و بد آن چیزی است که آنها را کاهش میدهد و ریشه در ضعف دارد. این چارچوب بلافاصله مسیحیت را که بر تواضع، فداکاری و ترحم تأکید دارد، به عنوان نیرویی ذاتی مخالف روند صعودی زندگی معرفی میکند.
ترحم به مثابه سم. ترحم، که اساس اخلاق مسیحی است، نه فضیلتی بلکه افسردگیآور و خطرناک دیده میشود. این احساس انرژی را میکاهد، رنج را با مسری کردن آن چند برابر میکند و با حفظ ضعیفان و ناقصان، انتخاب طبیعی را مختل میسازد. این غریزه که به فضیلت تبدیل شده، عامل اصلی زوال است و در لباس نجات یا برکت، به سوی نابودی سوق میدهد.
جنگ با نوع برتر. مسیحیت جنگی تا سر حد مرگ علیه نوع برتر انسان—فردی قوی، مغرور و خودتأییدکننده—به راه انداخته است. این دین غریزههای این نوع را شیطانی جلوه داده و مفهوم «شیطان» را از ذات آنها ساخته است. با ترویج ارزشهایی چون تواضع و انکار خود، حتی نیرومندترین ذهنها را فاسد میکند و قدرت را به گناه تبدیل میسازد.
۲. تفکر الهیاتی اساساً نادرست و فلسفه و حقیقت را مسموم میکند.
هر که خون الهیات در رگهایش باشد، در همه چیز حیلهگر و ناپاک است.
دروغ غریزی. غریزهی الهیاتی به عنوان شایعترین و زیرزمینیترین شکل دروغ در جهان شناخته میشود. این غریزه از یک حس عمیق خودحفظی برخاسته که مانع از آن است که حقیقت به جایگاه شایستهاش برسد. الهیدانان و پیروانشان (مانند ایدهآلیستها) ادعای برتری بر واقعیت دارند و حواس و فهم را با شک مینگرند.
بازارزشیابی حقیقت. هر جا که الهیدانان نفوذ دارند، ارزشها وارونه میشوند؛ «حقیقت» و «باطل» جای خود را عوض میکنند. آنچه به زندگی آسیب میرساند «حقیقت» نامیده میشود و آنچه زندگی را تعالی میبخشد «باطل» خوانده میشود. این وارونگی خدمتگذار ارادهی نیستی است که قدرت خود را از مفاهیم الهیاتی میگیرد.
کشیش به مثابه انگل. کشیش به عنوان نوعی انگل انسانی معرفی میشود که تنها به قیمت نابودی هر دیدگاه سالمی از زندگی میتواند وجود داشته باشد. او نام خدا را به ناحق میبرد و «پادشاهی خدا» را جایی میداند که خود همه ارزشها را تعیین میکند. قدرتش بر پایه اختراع مفاهیمی چون «گناه» و «وحی» استوار است تا حس علیت انسان را نابود و او را وابسته نگه دارد.
۳. اخلاق مسیحی، مبتنی بر ترحم و انکار خود، توطئهای علیه نیرومندان است.
برای اینکه بتوان به هر آنچه نمایانگر تکامل صعودی زندگی است—یعنی رفاه، قدرت، زیبایی، خودتأییدی—نه گفت، غریزههای رنجش، که در اینجا به نبوغ رسیدهاند، باید جهانی دیگر اختراع میکردند که پذیرش زندگی در آن بدترین و منفورترین چیز ممکن جلوه کند.
اختراع رنجش. اخلاق مسیحی اساساً اخلاقی است مبتنی بر رنجش، زادهی انکار ارزشهای نجیب. ضعیفان که قادر به ابراز مستقیم خود نیستند، جهانی دیگر میآفرینند که در آن رنج آنها فضیلت است و قوت برتران گناه. این مکانیزم روانی به آنها امکان میدهد به تکامل صعودی زندگی «نه» بگویند.
شورش چاندالا. مسیحیت نمایانگر شورش چاندالا—مطرودان، ضعیفان و ناقصان—علیه هر آنچه نجیب، شاد و بلندپرواز است، میباشد. این دین با دروغ «حقوق برابر برای همه» به جنگ با احساس احترام و فاصله میرود که پیششرطهای رشد برترند. این غریزهی دموکراتیک نگرش اشرافی لازم برای پیشرفت را تضعیف میکند.
مسموم کردن غریزهها. هستهی اخلاق مسیحی تلاشی است برای مهار خودخواهی نیرومندان، توطئهای علیه عملکرد آزادانهی آنها و پیشرفت انسانیت. با جعل گناهآلود جلوه دادن غرور، منافع شخصی و قدرت، مسیحیت غریزههایی را که سلامت، رشد و تعالی زندگی را پرورش میدهند، مسموم میسازد.
۴. عیسی تاریخی نمادگرایی بود که اشتباه فهمیده شد؛ پولس و کلیسا مسیحیت کاذب ساختند.
خود واژهی «مسیحیت» سوءتفاهمی است—در اصل تنها یک مسیحی بود و او بر صلیب مرد.
عیسی نمادگرا. نیچه به شدت میان شخصیت عیسی و مسیحیتی که پس از او شکل گرفت تمایز قائل میشود. عیسی نمادگرایی عمیق و ضدواقعگرا بود که تنها واقعیتهای ذهنی («پادشاهی خدا در درون شماست») را حقیقت میدانست. زندگی او نمایشگر نوع خاصی از بودن—صلحآمیز، بدون مقاومت، عاری از رنجش—بود، نه دعوت به ایمان یا دگم.
انحراف اناجیل. اناجیل، هرچند ممکن است جلوههایی از این نوع را داشته باشند، توسط جوامع اولیه به منظور ابزار تبلیغاتی تحریف و پر از شخصیتهای اضافی شدهاند. نمادگرایی اصلی به تدریج در میان تودههای ناآگاه مسیحیت به اشتباه فهمیده شد. مفاهیمی چون «پسر خدا» نمادهای روانشناختی بودند، نه اشخاص تاریخی یا دگمهای الهیاتی.
دیسانجلیوم پولس. پولس بنیانگذار واقعی مسیحیت شناخته میشود که پیام اصلی را وارونه کرد. با گستاخی ربانی و نبوغی در نفرت، پیام عیسی را تحریف کرد و تمرکز را از سبک زندگی به ایمان به مسیح «رستاخیز یافته» و وعدهی جاودانگی شخصی منتقل ساخت. این اختراع خدمتگذار ارادهی قدرت او بود که جمعیتها را سازماندهی و استبداد کشیشی را برقرار کرد.
۵. مسیحیت شورش ضعیفان و ناقصان علیه هر آنچه نجیب و سالم است.
جنبش مسیحی، به عنوان جنبشی اروپایی، از ابتدا چیزی جز قیام عمومی انواع مطرودان و عناصر زائد نبود (که اکنون زیر پوشش مسیحیت به دنبال قدرتاند).
قیام پاییندستان. مسیحیت به عنوان مجموعهای از محصولات زوال از همه سو توصیف میشود که به مردمانی که زندگی آنها را محروم کرده—بیماران، ناراضیان، سقوطکردگان—روی میآورد. این نه زوال نجیبزادگان که مسیحیت را ممکن ساخت، بلکه پیروزی اکثریت و دموکراسی با غریزههای مسیحی بر اشرافیت بود.
غریزه علیه سلامت. در هستهی مسیحیت، کینهی بیماران و غریزهای علیه سالم و سلامت وجود دارد. هر آنچه خوب ساخته، مغرور، شجاع و زیباست، برایش آزاردهنده است. پذیرش پولس از «ضعیفان جهان، احمقان جهان، پستزادگان جهان و چیزهای تحقیرشده» فرمول پیروزی زوال است.
تحقیر انسان. کلیسا، به عنوان تجسم این جنبش، دشمن صداقت، بزرگواری روح، انضباط روانی و انسانیت خودجوش است. انسان را به حال آلودگی خود از طریق مفاهیمی چون گناه، جهان دیگر و جاودانگی روح تنزل میدهد که ابزار شکنجه و کنترل کشیشاند.
۶. ایمان ارادهای به نادانی، نشانهی ضعف و دشمن تمامیت فکری است.
«ایمان» یعنی اراده به ندانستن حقیقت.
بستن چشمها. ایمان به معنای بستن چشم بر خود برای همیشه است تا از دیدن دروغ غیرقابل علاج رنج نکشد. این نیاز ضعف و نشانهی ارادهی شکسته برای زیستن است. انسان مؤمن وابسته است، نمیتواند خود را هدف قرار دهد و نیازمند کسی است که او را مصرف کند.
مخالف حقیقت. هر باور، به ویژه ایمان، دشمن انسان حقیقتجو و خود حقیقت است. مؤمن آزاد نیست که به پرسش حقیقت بر اساس وجدان پاسخ دهد، زیرا صداقت به سقوط میانجامد. محدودیتهای پاتولوژیک دید، انسان باورمند را به متعصبی تبدیل میکند که ظاهر را بر دلیل ترجیح میدهد.
اثبات از طریق برکت. معیار مسیحی حقیقت، «اثبات از طریق قدرت» یا «ایمان برکت میآورد: پس حقیقت است»، مضحک دانسته میشود. برکت (لذت) اثبات حقیقت نیست؛ بلکه تجربهی ذهنهای عمیق خلاف آن را نشان میدهد—حقیقت سخت به دست میآید و اغلب دردناک است. ایمان با وعدهی برکت، ذاتاً دروغ است.
۷. مفهوم خدا در مسیحیت انحطاطی است، جنایتی علیه ارادهی قدرت.
مفهوم خدا در مسیحیت—خدایی که حامی بیماران است، خدای تار عنکبوتباف، خدای روح—یکی از فاسدترین مفاهیمی است که تاکنون در جهان ساخته شده: احتمالاً در روند نزولی نوع خدا به پایینترین حد رسیده است.
زوال خدا. ملتی که به خود ایمان دارد، شرایط بقا و شادی و قدرت خود را در خدا تجسم میبخشد. این خدا میتواند دوست و دشمن باشد. اما خدای مسیحی نوعی خنثیسازی این نوع است، فاقد فضایل و شورهای مردانه، خدایی برای فیزیولوژیکیهای تنزلیافته و ضعیف («خوبان»).
سقط زوال. داستان دوگانهی خدای خوب و بد و تقلیل خدا به «خوبی مطلق» سقطی از زوال است. این خدا که دموکرات خدایان است، خدای «اکثریت بزرگ» است و خدایی است در گوشههای تاریک، رنگپریده، ضعیف و به آسانی تحت سلطهی متافیزیکدانان.
تناقض زندگی. خدای مسیحی تناقض زندگی است، اعلام جنگ با طبیعت و ارادهی زیستن. او فرمول هر تهمت به «اینجا و اکنون» و هر دروغ دربارهی «آن جهان» است. در او نیستی مقدس میشود و اراده به نیستی تقدیس میگردد—جنایتی علیه خود زندگی.
۸. وسایل مسیحیت بد است چون اهدافش بد است: مسموم کردن، تهمت زدن و انکار زندگی.
تنها اهداف بد ظاهر میشوند: مسموم کردن، تهمت زدن، انکار زندگی، تحقیر بدن، تنزل و آلودگی خود انسان به واسطهی مفهوم گناه—بنابراین وسایل آن نیز بد است.
اهداف آشکار. برخلاف نظامهایی مانند قانون مانو که اهدافشان آشکار و نجیب است (حفظ نظم اجتماعی، پرورش نوعهای برتر)، اهداف مسیحیت ذاتاً مخرب دیده میشود. این اهداف شامل تحقیر سیستماتیک طبیعت انسانی و ترویج رنج و گناه است.
وسایل توجیه اهداف؟ نیچه استدلال میکند که وسایل به کار رفته توسط مسیحیت—دروغ، دستکاری، ایجاد ترس—پیامد مستقیم اهداف زیانبار آن است. «دروغ مقدس» ضروری است چون حقیقت ماهیت مضر اهدافش را آشکار میسازد.
حمله به ارزشهای طبیعی. هدف اصلی انکار و نابودی ارزشهای طبیعی است: سلامت، قدرت، غرور، عقل، شادی، جنسیت و بدن. وسایل به کار رفته برای رسیدن به این هدف طراحی شدهاند و مسیحیت را نیرویی کاملاً مخالف شکوفایی انسان و تأیید وجود میسازند.
۹. برخلاف بودیسم یا مانو، مسیحیت فاقد واقعگرایی است و بیماری را ترویج میکند.
بودیسم صد برابر واقعگراتر از مسیحیت است—این بخشی از میراث زندهی آن است که قادر است مسائل را عینی و خونسردانه ببیند؛ محصول قرنها تفکر فلسفی است.
واقعگرایی بودیسم. بودیسم در مقایسه با مسیحیت به خاطر واقعگرایی و عینیت ستوده میشود. این دین مستقیماً با رنج مقابله میکند بدون توسل به گناه یا علل خیالی. راهکارهای بهداشتی و روانشناختی (مانند وظیفهی خودخواهی) برای مبارزه با حالات فیزیولوژیکی زوال ارائه میدهد و به دنبال صلح و شادابی است.
تأیید مانو. قانون مانو به عنوان اثری بسیار فکریتر و برتر ستوده میشود که بر فلسفهی اصیل و تجربهی قرنها استوار است. این قانون ارزشهای نجیب، پذیرش زندگی و احساس پیروزی نسبت به خود را تجسم میبخشد. با احترام با امور طبیعی مانند تولید مثل، زنان و ازدواج برخورد میکند، برخلاف زشتی مسیحیت.
بیماری مسیحیت. مسیحیت در مقابل فاقد واقعگرایی است، به علل و اثرات خیالی متکی است. بیماری را ضروری میداند، علائم مرضی را ترویج میکند و با رژیم و آداب، اعصاب را بیش از حد تحریک مینماید. بالاترین حالات آن شبیه صرع است و در تاریخ با پاکیزگی و بهداشت مخالفت کرده، نشاندهندهی سوءتفاهم و تحقیر بنیادین نسبت به بدن است.
۱۰. مفهوم گناه توسط کشیشان اختراع شد تا علم و شکوفایی انسان را ناممکن سازد.
مفهوم گناه و مجازات، از جمله آموزههای «فیض»، «نجات» و «بخشش»—کاملاً دروغ و بدون واقعیت روانشناختی—برای نابودی حس علیت انسان ساخته شدهاند: حملهای به مفهوم علت و معلول!
خطر بزرگ کشیش. تنها خطر بزرگ کشیش علم است—درک صحیح علت و معلول. علم در شرایط مساعد (زمان، عقل) شکوفا میشود، بنابراین منطق کشیش این است که انسان را ناراضی کند تا از تفکر و شناخت بازماند.
اختراع گناه. مفهوم گناه، آلودگی خود انسان، دقیقاً برای ناممکن ساختن علم، فرهنگ و تعالی انسان اختراع شد. این مفهوم انسان را وادار میکند به درون نگاه کند، رنج بکشد و نیازمند کشیش باقی بماند. دروغی است برای نابودی حس علیت انسان و جایگزینی پیامدهای طبیعی با پیامدهای ماورایی (پاداش و مجازات از «خدا»).
حمله به دانش. کل «نظم اخلاقی جهان» مبتنی بر گناه و مجازات علیه علم و رهایی انسان از کشیشان ساخته شده است. این حمله نه صادقانه بلکه ترسو و حیلهگرانه است و توسط انگلها برای حفظ قدرت انجام میشود. کشیش با اختراع گناه حکومت میکند و انسان را نادان و وابسته نگه میدارد.
۱۱. مسیحی مدرن هیولایی از دروغ است که ارزشهای ضد مسیحی را زندگی میکند در حالی که ادعای ایمان دارد.
سرباز بودن، قاضی بودن، وطنپرست بودن؛ دفاع از خود؛ مراقبت از شرافت؛ خواستن منفعت خود؛ مغرور بودن... هر عمل روزمره، هر غریزه، هر ارزشی که در عمل ظاهر میشود، اکنون ضد مسیحی است: چه هیولای دروغی باید انسان مدرن باشد که با این حال و بدون شرم خود را مسیحی مینامد!—
بیشرمی ایمان مدرن. در عصر مدرن، با افزایش دانش، مسیحی بودن دیگر فقط بیمارگونه نیست بلکه بیشرمانه است. همه میدانند که «خدا»، «گناهکار» یا «نجاتدهنده» به معنای سنتی وجود ندارد، اما مردم، از جمله سیاستمداران، همچنان خود را مسیحی مینامند و در مناسک شرکت میکنند.
زندگی در تضاد. ارزشها و رفتارهای روزمره—سرباز بودن، قاضی بودن، وطنپرستی، دفاع از خود، جستجوی منفعت، غرور—بر اساس پیام اصلی انا
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
کتاب «ضد مسیح» اثری بحثبرانگیز و تحریکآمیز از نیچه است که به نقد مسیحیت میپردازد. خوانندگان این کتاب را اثری پرشور، استادانه و برانگیزانندهی تفکر میدانند و سبک طعنهآمیز و بذلهگویانهی نیچه را ستایش میکنند. بسیاری با استدلالهای او علیه دین سازمانیافته و تأثیر آن بر جامعه همنظرند. با این حال، برخی از لحن خشمگین کتاب، نادرستیهای تاریخی و دیدگاههای افراطی آن انتقاد میکنند. با وجود ماهیت تفرقهانگیز اثر، خوانندگان اهمیت آن را در به چالش کشیدن باورهای سنتی و ترغیب به تفکر نقادانه دربارهی دین و اخلاق به رسمیت میشناسند.