نکات کلیدی
۱. سیاست جهانی فراتر از دیدگاههای سنتی مبتنی بر دولت است
سیاست جهانی تنها به سیاست در سطح «جهانی» یعنی فرایندها، نظامها و چارچوبهای نهادی در سراسر جهان محدود نمیشود، بلکه سیاست در همه سطوح—جهانی، منطقهای، ملی و فراملی—و بهویژه در میان این سطوح جریان دارد.
فراتر از دولت. روابط بینالملل سنتی عمدتاً دولتها را بهعنوان بازیگران اصلی در نظر میگرفت، اما سیاست جهانی واقعیتی پیچیدهتر را میپذیرد که در آن قدرت و نفوذ در سطوح مختلف و توسط بازیگران متنوع اعمال میشود. این رویکرد فراتر از مدل «توپ بیلیارد» است که دولتها را بهصورت واحدهای مجزا و منفرد میبیند.
ظهور بازیگران جدید. عرصه سیاست جهانی تنها به دولتها محدود نیست. شرکتهای فراملی، سازمانهای غیردولتی، جنبشهای اجتماعی و حتی افراد نقش مهمی ایفا میکنند.
- شرکتهای فراملی قدرت اقتصادی عظیمی دارند که گاه از تولید ناخالص داخلی بسیاری از کشورها فراتر میرود.
- سازمانهای غیردولتی از قدرت نرم و فشار اخلاقی در سطح جهانی بهره میبرند.
- جنبشهای اجتماعی مانند «جان سیاهپوستان مهم است» بهصورت فراملی سازماندهی میشوند.
پیوندهای متقابل اهمیت دارد. سیاست جهانی به وابستگی فزاینده میان بازیگران و مسائل اذعان دارد. مسائلی مانند تغییرات اقلیمی، همهگیریها و بحرانهای مالی نشان میدهند که رویدادهای یک منطقه میتوانند پیامدهای گستردهای در سراسر جهان داشته باشند و همکاری فراتر از مرزهای دولتی را ضروری میسازند.
۲. جهانیشدن پیوندهای متقابل ایجاد میکند و تقسیمات قدیمی را به چالش میکشد
جهانیشدن به معنای ظهور شبکهای پیچیده از ارتباطات است که زندگی ما را بیش از پیش تحت تأثیر رویدادها و تصمیماتی قرار میدهد که در فاصلهای دور از ما رخ میدهند.
جهان کوچکتر میشود. جهانیشدن بهطور بنیادین اهمیت فاصله جغرافیایی و مرزهای سرزمینی را تغییر میدهد. این پدیده تنها به روابط بینالملل میان دولتها محدود نمیشود، بلکه جریانها و تعاملات فراملی را در بر میگیرد که مرزها را درمینوردند.
فرایندی چندبعدی. جهانیشدن در اشکال مختلفی بروز مییابد که هرکدام پیامدهای خاص خود را دارند:
- جهانیشدن اقتصادی: ادغام اقتصادهای ملی در یک بازار جهانی واحد (تجارت، سرمایهگذاری، جریانهای سرمایه).
- جهانیشدن فرهنگی: جریان جهانی اطلاعات، کالاها و تصاویر که میتواند به همگونی یا ترکیب فرهنگی منجر شود.
- جهانیشدن سیاسی: انتقال تصمیمگیریهای سیاستی از دولتهای ملی به سازمانهای بینالمللی.
واقعیتی مورد مناقشه. در حالی که طرفداران جهانیشدن افراطی معتقدند دولتها در دنیایی بدون مرز منسوخ میشوند، شکاکان این پدیده را اغراقآمیز یا ابزاری در دست دولتهای قدرتمند میدانند. تحولگرایان تغییرات عمیق را میپذیرند اما بر پیچیدگی و نابرابری آنها تأکید دارند.
۳. تاریخ شکلدهنده حال است؛ با امپراتوریها، جنگها و تغییر قدرت
سیاست را میتوان مبارزهای برای یافتن بهترین شیوه زندگی جمعی تعریف کرد و ثبت و جهتدهی این مبارزه همان چیزی است که ما آن را «تاریخ» مینامیم.
میراثهای گذشته. سیاست جهانی معاصر ریشه در فرایندهای تاریخی دارد، بهویژه ظهور امپراتوریهای اروپایی، صنعتی شدن و دو جنگ جهانی. استعمار بهویژه توزیع جهانی ثروت و قدرت را شکل داد و نابرابریهای پایدار ایجاد کرد.
تحولات قرن بیستم:
- جنگهای جهانی: قدرت ویرانگر جنگهای صنعتی را نشان داد و نظم جهانی را دگرگون کرد.
- پایان امپراتوریها: منجر به تشکیل دهها دولت جدید شد و نظام دولتی را جهانیتر کرد، اما اغلب با میراث عقبماندگی و درگیری همراه بود.
- جنگ سرد: رقابت دوقطبی میان آمریکا و شوروی که منازعات ژئوپلیتیکی و جنگهای نیابتی را در سراسر جهان شکل داد.
تحولات پساجنگ سرد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دورهای از سلطه آمریکا را آغاز کرد، اما این سلطه با ظهور قدرتهای نوظهور، تهدیدات فراملی مانند تروریسم و بحرانهای اقتصادی جهانی به چالش کشیده شده است و بازگشت به چندقطبی را نوید میدهد.
۴. نظریههای سنتی دیدگاههای متضادی درباره تعامل دولتها ارائه میدهند
رئالیسم و لیبرالیسم بهعنوان دیدگاههای اصلی در رشته روابط بینالملل شناخته میشوند که در قالبهای مختلف، رویکردهای آکادمیک مرسوم را شکل دادهاند.
تبیین رفتار دولتها. نظریههای سنتی روابط بینالملل، بهویژه رئالیسم و لیبرالیسم، توضیحاتی رقابتی درباره تعادل میان درگیری و همکاری میان دولتها ارائه میدهند و معمولاً رویکردی مثبتگرا دارند که به دنبال تبیین عینی جهان «همانگونه که هست» است.
رئالیسم: قدرت و درگیری. رئالیستها دولتها را بازیگران اصلی میدانند که بر اساس منافع خود و جستجوی قدرت در نظام بینالمللی آنارشیستی عمل میکنند.
- طبیعت انسان خودخواه و رقابتی است.
- دولتها بقا و امنیت را در اولویت قرار میدهند.
- نظم از طریق توازن قدرت حفظ میشود.
لیبرالیسم: همکاری و پیشرفت. لیبرالیستها دیدگاهی خوشبینانهتر دارند و بر امکان همکاری از طریق وابستگی متقابل، نهادها و دموکراسی تأکید میکنند.
- انسانها عقلانی و قادر به همکاری هستند.
- تجارت و روابط اقتصادی احتمال جنگ را کاهش میدهد.
- حقوق بینالملل و سازمانها نظم را ترویج میکنند.
- دموکراسیها بهویژه نسبت به یکدیگر صلحآمیزترند.
۵. نظریههای انتقادی ساختارهای قدرت و روایتهای غالب را به چالش میکشند
نظریههای انتقادی در پی به چالش کشیدن نابرابریهای عمیق و بیعدالتیهای موجود در سلسلهمراتبهای اجتماعی هستند، هم از نظر فکری و هم عملی.
فراتر از وضع موجود. برخلاف نظریههای سنتی که غالباً به توضیح یا توجیه قدرت موجود میپردازند، نظریههای انتقادی هدفشان افشای نابرابریهای ساختاری و روایتهای غالب در سیاست جهانی است و رویکردی پسامدرن و تفسیری دارند.
دیدگاههای متنوع:
- پسااستعماری: میراثهای پایدار استعمار و نژادپرستی را در شکلدهی قدرت و دانش جهانی برجسته میکند.
- فمینیسم: ساختارهای پدرسالارانه و تعصبات مردسالارانه را که زنان و اقلیتهای جنسیتی را به حاشیه میراند، آشکار میسازد.
- مارکسیسم: بر قدرت اقتصادی، استثمار طبقاتی و دینامیکهای سرمایهداری جهانی بهعنوان محرکهای درگیری و نابرابری تمرکز دارد.
- پستساختارگرایی: زبان، گفتمان و تولید دانش را در ارتباط با روابط قدرت تحلیل میکند و نحوه فهم ما از سیاست جهانی را شکل میدهد.
- ساختارگرایی اجتماعی: تأکید میکند که هویتها، منافع و هنجارها از طریق تعامل اجتماعی ساخته میشوند و راهی برای فهم تغییر در نظام بینالملل ارائه میدهد.
نقد رویکردهای مرسوم. نظریههای انتقادی معتقدند رویکردهای سنتی اغلب اروپامحور، مردسالارانه یا خدمتگزار منافع دولتها و نظامهای اقتصادی قدرتمند هستند و بهدرستی به مسائل نژاد، جنسیت، طبقه و خشونت ساختاری نمیپردازند.
۶. دولت همچنان پابرجاست اما تحت تأثیر دینامیکهای جهانی دگرگون میشود
اگرچه دوران مدیریت اقتصادی فرماندهی و کنترل ممکن است به پایان رسیده باشد، دولت گاه بهعنوان عامل مدرنیزاسیون دوباره خود را بازتعریف کرده است.
حاکمیت تحت فشار. جهانیشدن و ظهور بازیگران غیردولتی مفهوم سنتی حاکمیت دولت و کنترل انحصاری آن در مرزها را به چالش کشیده است. جریانهای اقتصادی، فناوری اطلاعات و تهدیدات فراملی مرزها را نفوذپذیرتر کردهاند.
دگرگونی، نه زوال. برخلاف پیشبینیهای کاهش نقش دولت، این نهاد مقاوم مانده و نقش خود را در پاسخ به چالشهای نوین تطبیق داده است.
- دولت رقابتی: بر کسب مزیتهای رقابتی در اقتصاد جهانی تمرکز دارد.
- دولت بازار: اصول نئولیبرالی را پذیرفته و رفاه و مقررات را کاهش میدهد.
- دولت پستمدرن: با ویژگیهایی چون کثرتگرایی، تمرکززدایی و رد خشونت (در برخی مناطق) شناخته میشود.
بازگشت امنیت دولت. تهدیدات نوینی مانند تروریسم فراملی ظرفیت منحصر به فرد دولت برای حفظ نظم داخلی و حفاظت از شهروندان را تقویت کرده و منجر به افزایش هزینههای نظامی و تدابیر امنیتی در بسیاری از کشورها شده است.
۷. هویت، فرهنگ و تفاوت محرکهای درگیری و همکاریاند
هویت و تفاوت—احساس ما از اینکه کی هستیم و نسبت به دیگران در چه موقعیتی قرار داریم—همواره در مرکز سیاست قرار داشتهاند.
تعریف خود و دیگری. هویت، چه بر اساس ملیت، دین، قومیت، جنسیت یا عوامل دیگر، فهم ما از جهان و منافعمان را شکل میدهد و اغلب در مقابل «دیگری» تعریف میشود که میتواند منبع درگیریهای اجتماعی و سیاسی باشد.
خطوط گسل فرهنگی. هویتهای فرهنگی و دینی بهطور فزایندهای بهعنوان محرکهای درگیری در دنیای پساجنگ سرد دیده میشوند، همانطور که نظریه «برخورد تمدنها» مطرح کرده است، هرچند این دیدگاه مورد مناقشه است.
- احیای دینی و بنیادگرایی بر دستورکارهای سیاسی جهانی تأثیر میگذارد.
- هویتهای نژادی و قومی در درگیریهای درون و میان جوامع نقش محوری دارند.
چندفرهنگی و ترکیب فرهنگی. مهاجرت و تعاملات جهانی بیشتر شده و جوامع متنوعتری شکل گرفتهاند که پرسشهایی درباره چگونگی همزیستی هویتها و فرهنگهای مختلف مطرح میکند. چندفرهنگی و ترکیب فرهنگی (هیبریدی) جایگزینهایی برای همگونی ارائه میدهند اما تنشهای جدیدی نیز ایجاد میکنند.
۸. قدرت نظم جهانی را تعریف میکند و اکنون به سمت چندقطبی شدن در حرکت است
نظم جهانی توزیع واقعی یا ادراکشده قدرت میان دولتها و دیگر بازیگران کلیدی است که الگوی نسبتاً پایداری از روابط و رفتارها را ایجاد میکند.
درک قدرت. قدرت مفهومی پیچیده است که نه تنها به توانایی (منابع در اختیار دولت) بلکه به رابطه (نفوذ بر دیگران) و ساختار (شکلدهی چارچوبهای تعامل) اشاره دارد. ماهیت قدرت نیز در حال تغییر است و قدرت نرم (جذب) در کنار قدرت سخت (اجبار) اهمیت یافته است.
از دوقطبی به تکقطبی. جنگ سرد با دوقطبی میان آمریکا و شوروی تعریف میشد. پایان آن دورهای از هژمونی آمریکا را رقم زد که ایالات متحده تنها ابرقدرت بود و هنجارها و نهادهای جهانی را شکل میداد.
ظهور چندقطبی. سلطه آمریکا اکنون با ظهور قدرتهای نوظهور، بهویژه چین، و همچنین هند، برزیل و روسیه به چالش کشیده میشود. این تغییر به سمت نظم چندقطبی تحت تأثیر نقش فزاینده سازمانهای بینالمللی و بازیگران غیردولتی نیز قرار دارد.
آینده نظم. گذار به چندقطبی بودن پرسشهایی درباره ثبات آینده ایجاد میکند. برخی افزایش درگیریها را پیشبینی میکنند، در حالی که دیگران امیدوارند توزیع متوازنتر قدرت همکاری و چندجانبهگرایی را تقویت کند.
۹. جنگ همچنان واقعیتی است که در ماهیت و توجیه تغییر میکند
جنگ صرفاً ادامه سیاست (یا سیاستگذاری) به شیوهای دیگر است.
علل درگیری. اگرچه هر جنگ دلایل خاص خود را دارد، توضیحات بنیادین شامل طبیعت انسان (پرخاشگری)، ویژگیهای داخلی دولتها (استبداد) و عوامل ساختاری (آنارشی، رقابت اقتصادی) است.
چهره متغیر جنگ. جنگ مدرن با جنگهای سنتی میان دولتها تفاوت دارد.
- جنگهای «جدید»: اغلب جنگهای داخلی، مبتنی بر هویت، نامتقارن و مبهم در خطوط میان غیرنظامیان و نظامیان.
- جنگ ترکیبی: ترکیبی از تاکتیکهای متعارف و نامتعارف (مانند حملات سایبری و اطلاعات نادرست).
- تحولات فناورانه: پهپادها، قابلیتهای سایبری و سلاحهای دقیق میدان نبرد را دگرگون کردهاند.
توجیه خشونت. بحثها درباره اخلاق جنگ ادامه دارد.
- رئالپولیتیک: جنگ عملی سیاسی است که بر اساس منافع ملی توجیه میشود، نه اخلاق.
- نظریه جنگ عادلانه: جنگ میتواند در صورت رعایت معیارهای اخلاقی (علت موجه، اقتدار مشروع، نیت درست، رفتار عادلانه) توجیه شود.
- صلحطلبی: همه جنگها از نظر اخلاقی نادرستاند و خشونت را رد میکند.
۱۰. سلاحهای کشتار جمعی تهدیدات منحصر به فردی در میان گسترش دارند
توان تخریبی بیسابقه سلاحهای هستهای دلیل اصلی قرار گرفتن مسئله اشاعه هستهای در صدر دستور کار امنیت بینالمللی از سال ۱۹۴۵ است.
تعریف سلاحهای کشتار جمعی. در ابتدا به بمباران هوایی ویرانگر اشاره داشت، اما امروزه عمدتاً به سلاحهای هستهای، شیمیایی و بیولوژیکی گفته میشود که قابلیت کشتار و تخریب گسترده دارند.
اشاعه هستهای. گسترش سلاحهای هستهای (افقی و عمودی) ناشی از معضل امنیتی و اثر بازدارندگی آنها است.
- جنگ سرد شاهد اشاعه عمودی (مسابقه تسلیحاتی آمریکا و شوروی) بود.
- پساجنگ سرد شاهد اشاعه افقی (دولتهای بیشتر صاحب سلاح) است.
بحث درباره تأثیر هستهای. سلاحهای هستهای بحثبرانگیزند؛ برخی معتقدند از طریق بازدارندگی صلح را ترویج میکنند، در حالی که دیگران آنها را ذاتاً ناپایدار و افزایشدهنده خطر جنگ فاجعهبار میدانند.
کنترل گسترش. تلاشها برای کنترل اشاعه شامل معاهداتی مانند NPT و معاهده منع هستهای و نظارت بینالمللی است، اما اجرای آن دشوار است و نگرانیها درباره دولتهای «سرکش» و بازیگران غیردولتی همچنان باقی است.
۱۱. حقوق بشر و مداخله حاکمیت دولت را به چالش میکشند
حقوق بشر به رقیبی برای حاکمیت دولت بهعنوان زبان هنجاری غالب در امور بینالملل و توسعه انسانی تبدیل شده است.
کرامت فردی. حقوق بشر حقوقی جهانی مبتنی بر انسان بودن است که دیدگاه سنتی مبتنی بر دولت را به چالش میکشد و تعهدات اخلاقی فراتر از مرزهای ملی را مطرح میکند.
حفاظت از حقوق. نظام حقوق بشر بینالمللی شامل نهادهای سازمان ملل، سازمانهای غیردولتی و حقوق بینالملل شکل گرفته است، اما دولتها همچنان بزرگترین ناقضان حقوق بشر هستند که تنش میان حقوق بشر و حاکمیت دولت را ایجاد میکند.
مداخله بشردوستانه. ایده حق یا مسئولیت دولتها برای مداخله نظامی در دیگر کشورها به منظور حفاظت از جمعیتها در برابر نقضهای شدید حقوق بشر (مانند نسلکشی) پس از جنگ سرد مطرح شد.
- بر اساس حقوق بشر و اصول جنگ عادلانه توجیه میشود.
- به دلیل نقض حاکمیت و انگیزههای متنوع بحثبرانگی
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
کتاب «سیاست جهانی» عمدتاً با نقدهای مثبت مواجه شده است و بهخاطر پوشش جامع روابط بینالملل و سبک نوشتاری قابلفهم خود مورد تحسین قرار گرفته است. خوانندگان از دیدگاه متعادل کتاب و بهرهگیری از مطالعات موردی استقبال میکنند. برخی آن را متنی بسیار مناسب برای آشنایی اولیه میدانند، در حالی که برخی دیگر معتقدند در برخی موضوعات عمق کافی ندارد. ساختار کتاب، شامل خلاصهها و بخشهای مناظره، مورد ستایش قرار گرفته است. البته عدهای توضیحات سادهانگارانه و دیدگاه آمریکامحور آن را نقد کردهاند. به طور کلی، این کتاب به عنوان منبعی ارزشمند برای دانشجویان و علاقهمندان به سیاست جهانی شناخته میشود، هرچند بیشتر به عنوان یک مرور کلی تا تحلیل عمیق مناسب است.