نکات کلیدی
۱. پارادوکس حاکمیت: بیرون و درون قانون
حاکم فراتر از نظم حقوقی قرار دارد و با این حال به آن تعلق دارد، زیرا تصمیمگیری درباره تعلیق کامل قانون اساسی به او واگذار شده است.
موقعیت منحصر به فرد حاکم. پارادوکس بنیادین حاکمیت، بهگونهای که کارل اشمیت تعریف میکند، این است که حاکم همزمان بیرون و درون نظام حقوقی وجود دارد. او عالیترین مرجع است که میتواند قانون را تعلیق کند و خود را بالاتر از آن قرار دهد، اما این قدرت از سوی خود قانون به او اعطا شده است. این امر تنشی اساسی در دل هر نظام حقوقی ایجاد میکند.
تعلیق خودبخودی قانون. این ساختار پارادوکسیکال بدان معناست که اعتبار قانون به توانایی آن در تعلیق خود در شرایط استثنایی بستگی دارد. تصمیم حاکم درباره وضعیت استثنا نه تنها قانون را اعمال میکند، بلکه خود موقعیتی را ایجاد میکند که قانون بتواند در آن جاری شود. این یک مفهوم حدی است که قانون در مرز زندگی قرار میگیرد و از آن جدا نشدنی میشود.
فراتر از مدلهای حقوقی. فهم حاکمیت نیازمند فراتر رفتن از تعاریف صرفاً حقوقی یا نهادی است. موضوع، نحوه عملی قدرت در حد نهایی آن است، جایی که میتواند بهطور قانونی خود را بیرون از قانونی که ایجاد و حفظ میکند قرار دهد. این نقطه پنهان تلاقی میان قانون و زندگی، هسته اصلی قدرت حاکم است.
۲. وضعیت استثنا: تعلیق و بنیاد قانون
استثنا خود را از قاعده کم نمیکند؛ بلکه قاعده با تعلیق خود، استثنا را به وجود میآورد و با حفظ خود در نسبت با استثنا، نخست بهعنوان قاعده شکل میگیرد.
حذف بهمثابه شمول. وضعیت استثنا هرجومرج نیست، بلکه وضعیتی خاص است که از تعلیق قانون ناشی میشود. آنچه از قاعده مستثنی میشود (استثنا) دقیقاً از طریق همین استثنا شدن در قاعده گنجانده میشود و رابطهای با قاعده به شکل تعلیق آن حفظ میکند. این همان «رابطه استثنا» است.
آستانه نامتمایز. وضعیت استثنا منطقهای پارادوکسیکال ایجاد میکند که در آن واقعیت و قانون از هم تفکیکناپذیر میشوند. این وضعیت نه صرفاً یک موقعیت واقعی است، چون با تعلیق قانون ایجاد میشود، و نه صرفاً یک مورد حقوقی محض. این آستانه جایی است که نظم حقوقی-سیاسی فضای اعتبار خود را بنا میکند.
مکانیابی اصلی. تصمیم حاکم درباره استثنا عمل بنیادین «مکانیابی» (Ortung) است. این تصمیم نه تنها داخل و خارج را متمایز میکند، بلکه آستانهای (وضعیت استثنا) را ترسیم میکند که اعتبار نظم حقوقی را ممکن میسازد. این منطقه غیرقابل مکانیابی، بنیاد پنهان «نوموس زمین» است.
۳. زندگی برهنه (هومو ساکر): زندگیای که میتوان کشت اما نمیتوان قربانی کرد
قهرمان این کتاب زندگی برهنه است، یعنی زندگی هومو ساکر (انسان مقدس) که ممکن است کشته شود اما قربانی نشود، و نقش اساسی او در سیاست مدرن را قصد داریم اثبات کنیم.
شخصیتی کهن. هومو ساکر شخصیتی مبهم از حقوق کهن روم است که با دو ویژگی ظاهراً متناقض تعریف میشود: هر کسی میتواند او را بدون ارتکاب قتل (impune occidi) بکشد، اما او را نمیتوان طبق مناسک قربانی کرد (neque fas est eum immolari). این وضعیت استثنایی دوگانه از حقوق انسانی و الهی است.
فراتر از مقدس و نامقدس. این شخصیت را نمیتوان با مفهوم سنتی مقدس بهعنوان صرفاً محترم یا ملعون توضیح داد. هومو ساکر بیرون از حوزه قضایی انسان قرار دارد بدون آنکه وارد قلمرو حقوق الهی شود. زندگی او در معرض خشونتی است که نه قربانی است و نه قتل، و حوزهای فراتر از دینی و دنیوی میگشاید.
عنصر سیاسی اصلی. زندگی هومو ساکر «زندگی مقدس» یا «زندگی برهنه» است — زندگیای که تنها به شکل استثنا و حذف در نظم حقوقی گنجانده شده است، یعنی ظرفیت آن برای کشته شدن. این زندگی برهنه هسته پنهان قدرت حاکم است، عنصر سیاسی اصلی که در ممنوعیت حاکم متجلی میشود.
۴. ممنوعیت (رهاسازی): رابطه قانون با زندگی برهنه
رابطه استثنا رابطه ممنوعیت است.
قدرت ویژه قانون. ممنوعیت شکل خالص ارجاع قانون به چیزی است، توانایی آن برای حفظ خود در نسبت با بیرون. این قدرت قانون است که با «اعمال نکردن» اعمال شود، چیزی را با رها کردن در قدرت خود نگاه دارد. این «قدرت قانون» در سادهترین شکل آن است.
رها شده به خود. کسی که ممنوع شده، صرفاً بیرون از قانون نیست، بلکه توسط آن رها شده است. او در آستانهای قرار دارد که زندگی و قانون، بیرون و درون، از هم تفکیکناپذیر میشوند. او به جدایی خود واگذار شده، اما همزمان به رحمت کسی که او را رها کرده سپرده شده است.
شمول و استثناء همزمان. ممنوعیت هم به معنای طرد از جامعه و هم فرمان حاکم است. این نیرویی است که هم جذب و هم دفع میکند و زندگی برهنه و قدرت حاکم را به هم پیوند میدهد. این ساختار مبهم، اصیلترین رابطه حقوقی-سیاسی است که پیش از مفاهیمی چون دوست/دشمن یا شهروند/بیگانه قرار دارد.
۵. منشاء قدرت حاکم: قدرت بر زندگی برهنه
نه زندگی طبیعی ساده، بلکه زندگیای که در معرض مرگ است (زندگی برهنه یا زندگی مقدس) عنصر سیاسی اصلی است.
Vitae Necisque Potestas. مفهوم رومی vitae necisque potestas (قدرت بر زندگی و مرگ)، که در اصل به اقتدار مطلق پدر بر فرزندانش اشاره داشت، نخستین موردی است که «زندگی» معنای حقوقی خاصی بهعنوان مقابل قدرت تهدیدکننده مرگ مییابد. این قدرت مطلق است، نه مجازات، بلکه ذاتی رابطه است.
تبارشناسی قدرت. این قدرت پدری به اقتدار imperium مقام قضایی تشبیه میشد. این ایده که اقتدار مقام قضایی از قدرت پدر بر زندگی و مرگ ناشی میشود، نشان میدهد که بنیاد زندگی سیاسی، زندگیای است که میتوان آن را کشت و دقیقاً از طریق همین قابلیت سیاسی میشود.
زندگی برهنه بهمثابه عنصر سیاسی. شهروند مرد که قادر به مشارکت در زندگی عمومی بود، عملاً تحت این قدرت مرگ قرار داشت. زندگی تنها از طریق استثنای دوگانه قابل کشتن بودن اما قابل قربانی شدن نبودن وارد شهر میشود. این زندگی برهنه که در منطقه بیمالک میان خانه (oikos) و شهر (polis) ساکن است، عنصر سیاسی اصلی از منظر حاکمیت است.
۶. بدنهای حاکم و مقدس: تقارن پنهان
این دو فرمول تنها به میزانی دلالت بر تداوم قدرت حاکم دارند که از طریق پیوند پنهان با زندگیای که میتوان کشت اما قربانی نکرد، مطلق بودن قدرت حاکم را بیان میکنند.
فراتر از تداوم. آموزه قرون وسطایی درباره دو بدن پادشاه (طبیعی و سیاسی) معمولاً بهعنوان تضمین تداوم حاکمیت («پادشاه هرگز نمیمیرد») دیده میشود. اما ارتباط آن با آپوتئوز امپراتوری روم و استفاده از مجسمههای مومی به منشاء تاریکتری اشاره دارد: نمایاندن «زندگی مقدسی» که از بدن طبیعی فراتر میرود.
افراط زندگی مقدس. آیین رومی سوزاندن مجسمه پس از مرگ امپراتور نشاندهنده افراطی از زندگی مقدس است، مانند زندگی یک متعهد که پس از تقدیس زنده میماند و باید خنثی یا الهی شود. این زندگی مقدس، که میتوان آن را کشت اما نمیتوان قربانی کرد، در ذات قدرت عالی نهفته است.
تقارن با هومو ساکر. شخص حاکم، مانند هومو ساکر، خارج از قانون عادی قتل است. کشتن حاکم خیانت است، نه قتل. قانون اساسیهای مدرن هنوز این اصل را منعکس میکنند که رؤسای دولت نمیتوانند تحت محاکمههای عادی قرار گیرند. این تقارن نشان میدهد که قدرت عالی در نهایت توانایی خود و دیگران را بهعنوان زندگیای که میتوان کشت اما قربانی نکرد، تشکیل میدهد.
۷. گرگینه: زندگی برهنه بهمثابه منطقه نامتمایز
زندگی راهزن، مانند زندگی انسان مقدس، بخشی از طبیعت حیوانی بدون هیچ ارتباطی با قانون و شهر نیست.
مجرم بهمثابه گرگینه. حقوق باستانی ژرمنی، مجرم (wargus) را بهعنوان «مرد گرگ» (wulfesheud) تعریف میکرد، شخصی که هر کسی میتوانست بدون مجازات او را بکشد. این شخصیت، مانند هومو ساکر، صرفاً حیوان نیست، بلکه موجودی در آستانه است که میان جنگل (طبیعت) و شهر (قانون) قرار دارد و به هیچکدام تعلق ندارد.
وضعیت طبیعی هابزی. وضعیت طبیعی هابز، جایی که «انسان گرگ انسان است» (homo hominis lupus)، این شخصیت را بازتاب میدهد. این وضعیت پیش از قانون نیست، بلکه استثنایی درون شهر است که در آن همه زندگی برهنهاند، هومو ساکر برای دیگران. این منطقه نامتمایز میان انسان و حیوان، طبیعت و قانون، پیشفرض دائمی حاکمیت است.
ابهام ممنوعیت. گرگینه ابهام ممنوعیت را تجسم میکند: از شهر طرد شده اما در وضعیتی که قانون شهر آن را تعریف میکند (caput lupinum یک وضعیت حقوقی است) وجود دارد. این شخصیت نشان میدهد که پیوند دولت، که به شکل ممنوعیت است، همواره غیردولتی و شبهطبیعی است و طبیعت همیشه بهصورت نوموس و استثنا ظاهر میشود.
۸. بیوپولیتیک: سیاسیشدن زندگی طبیعی
انسان مدرن حیوانی است که سیاستش وجود او را بهعنوان موجود زنده به پرسش میکشد.
زندگی بهمثابه موضوع سیاسی. در آستانه مدرنیته، زندگی طبیعی (zoē) وارد سازوکارها و محاسبات قدرت دولتی میشود و سیاست به بیوپولیتیک تبدیل میگردد. برخلاف اندیشه کلاسیک که zoē محدود به خانه بود، سیاست مدرن خود زندگی ساده را به موضوع مرکزی بدل میکند.
از قلمرو به جمعیت. فوکو این گذار را از «دولت سرزمینی» به «دولت جمعیت» ردیابی کرد، جایی که سلامت ملت و زندگی زیستی به مسئلهای برای قدرت حاکم تبدیل میشود. این امر به «وحشیسازی انسان» از طریق فنون سیاسی پیچیده منجر میشود که هم حفاظت از زندگی و هم هولوکاست را ممکن میسازد.
همگرایی با توتالیتر. هانا آرنت ظهور homo laborans و زندگی زیستی را به مرکز صحنه سیاسی نشان داد. ناتوانی در پیوند دادن این موضوع با قدرت توتالیتر (که فوکو نیز در این زمینه بهطور کامل تحلیل نکرد) دشواری فهم این نکته را نشان میدهد که چگونه سیاست وقتی زندگی برهنه را موضوع خود قرار میدهد، میتواند به سلطه مطلق تبدیل شود.
۹. حقوق بشر: زندگی برهنه بهمثابه بنیاد سیاست مدرن
اعلامیههای حقوق، شکل اصلی ثبت زندگی طبیعی در نظم حقوقی-سیاسی دولت-ملت را نشان میدهند.
زادگاه بهمثابه منبع حقوق. اعلامیههای مدرن حقوق، مانند اعلامیه فرانسه در ۱۷۸۹، زندگی طبیعی برهنه (زادگاه) را در بنیاد نظم سیاسی قرار میدهند. «مردم زاده میشوند و آزاد و برابر در حقوق باقی میمانند.» این تغییر رادیکالی نسبت به شکلهای پیشین آزادی مبتنی بر وضعیت یا امتیاز است.
انسان در شهروند محو میشود. پارادوکس این است که زندگی طبیعی که بنیاد نظم است، بلافاصله در چهره شهروند محو میشود، کسی که این حقوق در او «حفظ» میشود. حقوق تنها به انسان نسبت داده میشود تا جایی که او پیشفرض شهروند است. ملت، که ریشه لغوی آن به زادگاه بازمیگردد، این چرخه را میبندد.
بنیاد بیوپولیتیکی. رسالت بیوپولیتیکی دولت-ملت از اینجا ناشی میشود: اساس آن نه سوژه سیاسی آزاد، بلکه زندگی برهنه انسان است که از طریق گذار از سوژه به شهروند با حاکمیت سرمایهگذاری شده است. این داستان ساختگی است که زادگاه بلافاصله برابر با ملت است و زندگی برهنه زیرین را که میتواند تبعیض شود (مثلاً حقوق فعال و منفعل، بیملیتی) پنهان میکند.
۱۰. زندگی نالایق زیستن: چرخش تاناتوپولیتیکی بیوپولیتیک
در بیوپولیتیک مدرن، حاکم کسی است که درباره ارزش یا بیارزشی زندگی بهعنوان چنین تصمیم میگیرد.
حاکمیت بر وجود. مفهوم «زندگی نالایق زیستن» (lebensunwerten Lebens) که در ۱۹۲۰ توسط بایندینگ و هوخه برای توجیه مرگ آسان معرفی شد، حاکمیت انسان بر وجود خود را مطرح میکند. این حاکمیت، مانند وضعیت استثنا، آستانهای است که قانون نمیتواند صرفاً آن را ممنوع یا مجاز کند.
آستانه بیارزشی. از این حاکمیت فردی، نویسندگان امکان کشتن زندگیهایی را که «خوب حقوقی» خود را از دست دادهاند استخراج میکنند. این دسته حقوقی جدید متناظر با زندگی برهنه است، آستانهای که فراتر از آن زندگی فاقد ارزش حقوقی است و میتوان آن را بدون مجازات حذف کرد.
بیوپولیتیک به تاناتوپولیتیک تبدیل میشود. هر «سیاسیشدن» زندگی مستلزم تصمیمگیری درباره آستانهای است که زندگی دیگر سیاسی نیست و به «زندگی مقدس» تبدیل میشود که میتوان آن را کشت. نازیسم، بهعنوان نخستین دولت کاملاً بیوپولیتیکی، این تصمیم را مرکزی کرد، وراثت طبیعی را به وظیفه سیاسی بدل ساخت و «زندگی نالایق زیستن» را هدف تاناتوپولیتیک خود قرار داد.
۱۱. اردوگاه: الگوی بیوپولیتیکی مدرنیته
اردوگاه — نه زندان — فضایی است که با این ساختار اصلی نوموس مطابقت دارد.
زاده استثنا. اردوگاهها محصول قانون عادی یا حقوق کیفری نیستند، بلکه از وضعیت استثنا و قانون نظامی که به جمعیتهای غیرنظامی تعمیم یافته، پدید آمدهاند. اردوگاه نازی بر اساس Schutzhaft (بازداشت حفاظتی) بود، تدبیری که بازداشت را مستقل از رفتار کیفری ممکن میساخت و بر تعلیق حقوق اساسی مبتنی بود.
استثنا به قاعده تبدیل میشود. نوآوری اردوگاههای نازی این بود که Schutzhaft از وضعیت موقت استثنا جدا و دائمی شد. اردوگاه فضایی است که وضعیت استثنا، امکان تصمیمگیری که حاکمیت را بنیان مینهد، بهطور عادی تحقق مییابد. این یک ترتیب فضایی دائمی خارج از نظم عادی است.
فضای زندگی برهنه. اردوگاه ترکیبی از قانون و واقعیت است که در آن دو از هم تفکیکناپذیرند. ساکنان از وضعیت سیاسی تهی شده و به زندگی برهنه تقلیل یافتهاند. این مطلقترین فضای بیوپولیتیکی است که قدرت با زندگی خالص بدون واسطه روبرو میشود. اردوگاه الگوی فضای سیاسی مدرن است که سیاست به بیوپولیتیک تبدیل میشود و هومو ساکر با شهروند ادغام میگردد.
۱۲. مردم: ابهام سوژه سیاسی
یک واژه هم سوژه سیاسی سازنده و هم طبقهای را که عملاً اگر نه قانوناً، از سیاست محروم است، نام میبرد.
دوگانگی معنا. در زبانهای اروپایی، واژه «مردم» (popolo, peuple) همزمان به بدن جمعی شهروندان (ح
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
کتاب «هومو ساکر» به بررسی مفهوم «زندگی برهنه» و ارتباط آن با قدرت حاکم میپردازد. آگامبن در این اثر استدلال میکند که سیاست مدرن انسانها را به موجوداتی صرفاً زیستی تقلیل میدهد و آنها را از حقوق و شهروندی خلع میکند. او وضعیت استثنا را مورد تحلیل قرار میدهد، جایی که قانون و سیاست از هم تفکیکناپذیر میشوند، و این وضعیت را به اردوگاههای تمرکز بهعنوان نماد فضای سیاسی مدرن پیوند میدهد. خوانندگان این کتاب را چالشبرانگیز اما برانگیزانندهی تفکر مییابند و از دیدگاههای آن دربارهی بیوپولیتیک و حکومت معاصر استقبال میکنند. برخی از ادعاهای اغراقآمیز آگامبن و سبک نوشتاری پیچیدهاش انتقاد میکنند، در حالی که دیگران دیدگاه منحصربهفرد او در نظریهی سیاسی را میستایند.
Similar Books








