نکات کلیدی
1. عصر طلایی مارکسیسم: زمانی از جوشش فکری
دورهی دومین بینالملل (1889-1914) را میتوان بدون اغراق عصر طلایی مارکسیسم نامید.
دورهای از رشد و بحث. دوران دومین بینالملل شاهد تحول مارکسیسم از یک دکترین نسبتاً ناشناخته به یک نیروی سیاسی قدرتمند بود. این دوره با فعالیتهای فکری شدید مشخص میشد و تفسیرها و کاربردهای مختلفی از نظریهی مارکسیستی ظهور کرد.
تنوع درون جنبش. با وجود تسلط تفکر مارکسیستی، دیگر سنتهای سوسیالیستی نیز ادامه داشتند و حتی در خود مارکسیسم، دیدگاه واحد و یکپارچهای وجود نداشت. این امر منجر به بحثهای زنده و توسعهی مدارس فکری مختلف شد.
- تأثیر مارکسیسم در اروپا متفاوت بود و در آلمان و اروپای مرکزی قویتر و در بریتانیا ضعیفتر بود.
- نظریهپردازان و سوسیالیستهای عملی در بحثها شرکت کردند و مرزهای بین نظریه و عمل را محو کردند.
- سطح فکری رهبران حزبی بهطور استثنایی بالا بود و فرهنگی از بحث و تفکر انتقادی را پرورش داد.
مارکسیسم بهعنوان یک دکترین جدی. مارکسیسم تنها یک ایدئولوژی سیاسی نبود، بلکه یک نیروی فکری جدی بود که حتی توسط مخالفانش نیز مورد احترام قرار میگرفت. این دوره شاهد ظهور مدافعان سرسخت و منتقدان برجستهی تفکر مارکسیستی بود که به پالایش و تحول آن کمک کردند.
2. کائوتسکی: معمار مارکسیسم ارتدوکس
کائوتسکی به معنای اینکه موظف به دفاع از هر فکر خاصی که مارکس یا انگلس بیان کرده بودند، نبود، ارتدوکس نبود و بهواقع هیچیک از نظریهپردازان نسل او در این معنا ارتدوکس نبودند.
تجسم ارتدوکسی مارکسیستی. کارل کائوتسکی در توسعهی نظری مارکسیسم در دوران دومین بینالملل نقش پیشرو داشت. او از آن در برابر تأثیرات خارجی دفاع کرد، آن را محبوب کرد و به تحلیل تاریخی آن پرداخت.
جهانبینی علمی و تعیینگرایانه. مارکسیسم کائوتسکی به شدت تحت تأثیر داروینیسم و اعتقاد به قوانین جهانی بود. او تاریخ بشر را ادامهای از تاریخ طبیعی میدانست که تحت حاکمیت همان اصول سازگاری و ضرورت قرار داشت.
- او بر "ضرورت طبیعی" فرآیندهای اجتماعی تأکید میکرد.
- او آگاهی را بهعنوان ابزاری بیولوژیکی برای بقا میدید، نه ویژگی منحصر به فرد انسان.
- او به ظرفیت نامحدود علم برای ترکیب دانش اعتقاد داشت.
انقلاب بهعنوان یک فرآیند اجتنابناپذیر. کائوتسکی معتقد بود که سرمایهداری به دلیل تناقضات درونیاش محکوم به فروپاشی است، اما همچنین بر لزوم سازماندهی پرولتاریا و تصاحب قدرت سیاسی تأکید میکرد. او انقلاب را نتیجهای ضروری و اجتنابناپذیر از قوانین اقتصادی میدانست، اما شرایط دقیق وقوع آن را تعریف نمیکرد.
3. لوکزامبورگ: انقلاب از طریق خودجوشی و نقد
مهمترین وظیفه، آزاد کردن پرولتاریا از وابستگی روحی به بورژوازی بود که توسط رهبران زمانسازش قرار گرفته بود.
نظریهپرداز چپگرای انقلابی. روزا لوکزامبورگ یکی از چهرههای کلیدی در جناح چپ انقلابی سوسیالدموکراسی آلمان بود. او منتقد سرسخت هم از رفرمیسم و هم از مرکزگرایی ارتدوکس بود و بر اهمیت عمل خودجوش تودهها تأکید میکرد.
نظریهی انباشت و فروپاشی سرمایهداری. لوکزامبورگ استدلال میکرد که سرمایهداری تنها با استثمار بازارهای غیرسرمایهداری میتواند عمل کند. با گسترش سرمایهداری، این بازارها بهطور اجتنابناپذیری نابود میشوند و منجر به فروپاشی اقتصادی خود میگردند.
- او معتقد بود که سرمایهداری نمیتواند بهعنوان یک سیستم "خالص" در مقیاس جهانی وجود داشته باشد.
- او امپریالیسم را بهعنوان یک نتیجهی ضروری از نیاز سرمایهداری به گسترش میدید.
- او بر اجتنابناپذیری اقتصادی سقوط سرمایهداری تأکید میکرد.
خودجوشی و عمل تودهای. لوکزامبورگ معتقد بود که انقلاب از عمل خودجوش طبقهی کارگر ناشی میشود، نه از دستورات یک حزب متمرکز. او سیاستهای فوقمرکزی لنین و بیاعتمادی او به جنبش کارگری را مورد انتقاد قرار داد. او همچنین بر این باور بود که پرولتاریا باید از وابستگی روحی به بورژوازی رها شود.
4. برنشتاین: چالش رفرمیستی به ارتدوکسی مارکسیستی
هدف هیچچیز نیست، حرکت همهچیز است.
پدر رفرمیسم. ادوارد برنشتاین به چالش کشیدن اصول اساسی نظریهی مارکسیستی پرداخت و استدلال کرد که سرمایهداری در آستانهی فروپاشی نیست و سوسیالیسم میتواند از طریق اصلاحات تدریجی بهدست آید.
نقد پیشبینیهای مارکسیستی. برنشتاین پیشبینیهای مارکس دربارهی تمرکز سرمایه، فقیر شدن طبقهی کارگر و اجتنابناپذیری انقلاب را زیر سؤال برد. او استدلال کرد که طبقهی متوسط در حال ناپدید شدن نیست و شرایط کارگران در حال بهبود است.
- او ایدهی یک انقلاب واحد و خشونتآمیز را رد کرد.
- او بر اهمیت عمل پارلمانی و اصلاحات اجتماعی تأکید کرد.
- او معتقد بود که سوسیالیسم میتواند بهتدریج درون جامعهی سرمایهداری معرفی شود.
تأکید بر سوسیالیسم اخلاقی. برنشتاین استدلال کرد که مارکسیسم باید با اخلاق کانتی تکمیل شود و بر اهمیت ارزشهای اخلاقی و بهبود تدریجی جامعه تأکید کرد. او معتقد بود که جنبش سوسیالیستی باید بر اهداف عملی تمرکز کند و نه بر یک چشمانداز دوردست و آرمانگرایانه از آینده.
5. ژورِس: دیدگاه اخلاقی و انسانی از سوسیالیسم
برای ژورِس، سوسیالیسم و مارکسیسم بهعنوان بیان نظری مدرن سوسیالیسم، در درجهی اول یک مفهوم اخلاقی، یک مفهوم ارزشی، بالاترین بیان آرزوی ابدی انسان برای آزادی و عدالت بود.
سوسیالیسم بهعنوان یک ضرورت اخلاقی. ژان ژورِس سوسیالیسم را بهعنوان یک ایدهی اخلاقی میدید، تجلی آرزوی بشریت برای آزادی و عدالت. او مارکسیسم را بهعنوان یک بیان مدرن از این ایده میدانست، نه بهعنوان یک نظریهی صرفاً علمی یا تعیینگرایانه.
آشتی و ترکیب. ژورِس در تلاش بود تا سنتهای فلسفی و سیاسی متنوع را آشتی دهد و بر وحدت ارزشهای انسانی و تداوم تاریخ تأکید کند. او معتقد بود که سوسیالیسم نه یک گسست از گذشته، بلکه اوج پیشرفت اخلاقی و فکری بشریت است.
- او یک آشتیدهندهی جهانی بود که بهدنبال یافتن زمین مشترک بین دیدگاههای مختلف بود.
- او به افزایش تدریجی عدالت، برابری و آزادی درون سیستم کنونی اعتقاد داشت.
- او سوسیالیسم را توسعهای از جمهوریخواهی میدانست، نه نفی آن.
تأکید بر عمل اخلاقی. ژورِس معتقد بود که سوسیالیستها باید در تمام مبارزات مربوط به ارزشهای اخلاقی جهانی فعالانه شرکت کنند، حتی اگر قربانیان اعضای طبقهی حاکم باشند. او تعهد اخلاقی حزب را بهعنوان تحقق سوسیالیسم در میان جامعهی بورژوایی میدید.
6. لافارگ: مارکسیسم، لذتگرایی و حق تنبلی
غریزهی همکاری درون گونه است که در نژاد بشر، ما آن را قانون اخلاقی یا صدای وجدان مینامیم.
مارکسیسم و جستجوی لذت. پل لافارگ، داماد مارکس، تفسیر منحصر به فردی از مارکسیسم ارائه داد که بر اهمیت لذت و فراغت تأکید میکرد. او یک ترویجدهندهی مارکسیسم بود، نه یک اندیشمند مستقل.
نقد اخلاق کار. لافارگ استدلال کرد که سیستم سرمایهداری یک باور نادرست در مورد ارزش کار ایجاد کرده است که او آن را یک نفرین میدانست. او از "حق تنبلی" دفاع میکرد و معتقد بود که سوسیالیسم بشریت را از زحمت کار آزاد خواهد کرد.
- او کار را منبعی از رنج و استثمار میدید.
- او معتقد بود که فناوری میتواند کار را به حداقل برساند.
- او جامعهای سوسیالیستی را تصور میکرد که در آن مردم میتوانند از فراغت لذت ببرند و آرزوهای شخصی خود را توسعه دهند.
تفسیر طبیعیگرایانه از مارکسیسم. مارکسیسم لافارگ به شدت تحت تأثیر طبیعیگرایی و اعتقاد به غریزههای بیولوژیکی تغییرناپذیر بود. او انسانها را از نظر شناختی، اخلاقی و تولیدی مشابه حیوانات میدید.
7. لابریولا: مارکسیسم بهعنوان یک روش، نه یک دکترین
خطوط اصلی دکترین مارکسیستی بهگونهای که بیان شد، با این حال، به تفسیرهای مهمی باز بودند و در شرایط خاصی اینها منجر به شکلگیری، درون مارکسیسم، جنبشهای سیاسی و مواضع نظری شدند که بهطور رادیکال با یکدیگر متضاد بودند.
مارکسیسم بهعنوان ابزاری برای تحلیل. آنتونیو لابریولا مارکسیسم را بهعنوان یک روش تحقیق تاریخی میدید، نه بهعنوان یک دکترین سخت. او بر اهمیت بهکارگیری اصول مارکسیستی در مطالعهی پدیدههای اجتماعی تأکید میکرد، اما آن را بهعنوان یک سیستم بسته نمیدانست.
تأکید بر زمینهی تاریخی. لابریولا بر اهمیت درک پدیدههای اجتماعی در زمینهی تاریخی خاص خود تأکید میکرد. او معتقد بود که مارکسیسم باید برای تحلیل رویدادهای گذشته و تعارضات اجتماعی بهکار رود، نه برای تحمیل یک طرح از پیش تعیینشده بر تاریخ.
- او به جزئیات عینی تاریخ علاقهمند بود، نه تعمیمهای انتزاعی.
- او مارکسیسم را بهعنوان راهی برای درک فرآیندهای اجتماعی میدید، نه بهعنوان مجموعهای از قوانین ثابت.
- او به کسانی که مارکسیسم را بهعنوان یک سیستم خودکفا میدیدند، انتقاد میکرد.
آشکار بودن نسبت به دیگر سنتها. لابریولا از ترس بهکارگیری دیگر سنتهای فلسفی، از جمله هگلگرایی و داروینیسم، برای غنیسازی درک خود از مارکسیسم نبود. او معتقد بود که مارکسیسم باید به ایدهها و دیدگاههای جدید باز باشد.
8. کژیویکی: مارکسیسم بهعنوان ابزاری برای تحقیق جامعهشناختی
خطوط اصلی دکترین مارکسیستی بهگونهای که بیان شد، با این حال، به تفسیرهای مهمی باز بودند و در شرایط خاصی اینها منجر به شکلگیری، درون مارکسیسم، جنبشهای سیاسی و مواضع نظری شدند که بهطور رادیکال با یکدیگر متضاد بودند.
مارکسیسم بهعنوان ابزاری جامعهشناختی. لودویک کژیویکی از مارکسیسم بهعنوان ابزاری برای تحقیق جامعهشناختی استفاده کرد، نه بهعنوان یک دکترین سخت. او بهدنبال درک پدیدههای اجتماعی از طریق لنز نظریهی مارکسیستی بود، اما بهدنبال اثبات صحت مطلق آن نبود.
تأکید بر تحقیق تجربی. کار کژیویکی با تأکید قوی بر تحقیق تجربی و تمایل به تعامل با منابع مختلف دانش مشخص میشد. او به طیف وسیعی از پدیدههای اجتماعی، از جمله جوامع ابتدایی، دین و هنر علاقهمند بود.
- او نویسندهای پربار بود که موضوعات گستردهای را پوشش میداد.
- او ناظر دقیقی بر زندگی اجتماعی، چه در گذشته و چه در حال بود.
- او به جنبههای اجتماعی و روانشناختی رفتار انسانی علاقهمند بود.
رد کاهشگرایی. کژیویکی تفسیرهای سادهانگارانه از ماتریالیسم تاریخی را رد کرد و بر پیچیدگی فرآیندهای اجتماعی و تعامل عوامل مختلف تأکید کرد. او معتقد نبود که تمام پدیدههای اجتماعی میتوانند به علل اقتصادی کاهش یابند.
9. برزوفسکی: مارکسیسم بهعنوان سوبژکتیویسم تاریخی
تلاشهایی از سوی سورل و برزوفسکی و دیگران برای تمایز بین ماتریالیسم انگلس و انسانشناسی مارکسیستی انجام شد، اما اینها در جریان اصلی مارکسیسم نبودند و نقش تعیینکنندهای ایفا نکردند.
مارکسیسم و قدرت اراده انسانی. استانیسلاو برزوفسکی تفسیر منحصر به فردی از مارکسیسم ارائه داد که بر نقش اراده انسانی و سوبژکتیویسم جمعی در شکلدهی به تاریخ تأکید میکرد. او اندیشمندی بسیار اصیل و غیرمتعارف بود.
رد تعیینگرایی. برزوفسکی جنبههای تعیینگرایانهی مارکسیسم را رد کرد و استدلال کرد که انسانها تنها ابزارهای فرآیندهای تاریخی نیستند، بلکه عوامل فعالی هستند که قادر به خلق سرنوشت خود هستند. او بر اهمیت عمل انسانی و قدرت اراده جمعی تأکید میکرد.
- او تاریخ را محصول فعالیت انسانی میدانست، نه یک فرآیند از پیش تعیینشده.
- او معتقد بود که انسانها مسئول شکلدهی به آیندهی خود هستند.
- او بر نقش سوبژکتیویسم جمعی در تغییرات تاریخی تأکید میکرد.
تأکید بر خلق فرهنگی. برزوفسکی معتقد بود که انسانها از طریق کار خود جهان خود را خلق میکنند و فرهنگ محصول این فرآیند خلاق است. او سعی داشت مارکس را در قالب ارادهگرایی و سوبژکتیویسم جمعی تفسیر کند.
10. آسترو-مارکسیسم: اخلاق کانتی و محدودیتهای تعیینگرایی
آسترو-مارکسیستها آثار نظری مهمی تولید کردند که عمدتاً با بیاعتمادی از سوی ارتدوکسها نگریسته میشد، زیرا آنها از پذیرش مارکسیسم بهعنوان یک سیستم جامع خودداری کردند و در ترکیب آن با منابع دیگر تردیدی نداشتند: بهویژه (هرچند که تنها نبودند) آنها سعی کردند تا دستههای اخلاقی و معرفتشناختی کانتی را در فلسفهی تاریخ مارکسیستی بگنجانند.
ترکیب مارکسیسم و کانتیسم. آسترو-مارکسیستها سعی کردند اخلاق و معرفتشناسی کانتی را در نظریهی مارکسیستی ادغام کنند. آنها ایدهی بسته بودن مارکسیسم را رد کردند و بهدنبال استفاده از دیگر سنتهای فلسفی بودند.
نقد تعیینگرایی. آسترو-مارکسیستها جنبههای تعیینگرایانهی مارکسیسم را زیر سؤال بردند و استدلال کردند که انسانها تنها ابزارهای منفعل نیروهای تاریخی نیستند. آنها بر اهمیت اراده انسانی و نقش ارزشهای اخلاقی در شکلدهی به تغییرات اجتماعی تأکید کردند.
- آنها سعی کردند ماتریالیسم تاریخی را با اخلاق کانتی آشتی دهند.
- آنها معتقد بودند که مارکسیسم میتواند با دیگر سنتهای فلسفی غنیتر شود.
- آنها ایدهی اینکه مارکسیسم یک نظریهی صرفاً علمی یا تعیینگرایانه است را رد کردند.
تأکید بر ارزشهای دموکراتیک. آسترو-مارکسیستها مدافعان قوی اصول دموکراتیک بودند و معتقد بودند که سوسیالیسم تنها از طریق روشهای دموکرات
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
کتاب جریانهای اصلی مارکسیسم بهعنوان یک تحلیل جامع و عمیق از اندیشهی مارکسیستی از ریشههای فلسفی آن تا تفسیرهای مدرن بهطور گستردهای مورد تحسین قرار گرفته است. منتقدان به نوشتار شفاف کولاووسکی، دانش گستردهاش و رویکرد انتقادی اما منصفانهاش اشاره میکنند. این اثر سهجلدی بهعنوان خواندنی ضروری برای درک توسعه تاریخی و تأثیر مارکسیسم شناخته میشود. در حالی که برخی به چگالی و طول آن اشاره میکنند، بیشتر افراد آن را یک دستاورد علمی بینظیر میدانند. نقد کولاووسکی از مارکسیسم-لنینیسم و بررسی اندیشمندان کمتر شناختهشده بهویژه ارزشمند است. این کتاب بهعنوان منبعی برای کسانی که به دنبال درک عمیقتری از فلسفهی مارکسیستی و تأثیر آن هستند، توصیه میشود.