نکات کلیدی
1. "بازار آزاد" یک افسانه است: دولت قوانین بازار را ایجاد و اجرا میکند
بدون دولت نمیتوان "بازار آزاد" داشت. "بازار آزاد" در طبیعت و خارج از دسترس تمدن وجود ندارد.
بازارها به قوانین نیاز دارند. دولت قوانین اساسی را که به بازارها اجازه عملکرد میدهند، از جمله قوانین مربوط به حقوق مالکیت، قراردادها، قدرت انحصاری، ورشکستگی و اجرا، ایجاد و اجرا میکند. این قوانین بیطرف یا طبیعی نیستند، بلکه ارزشها و دینامیکهای قدرت اجتماعی را منعکس میکنند. بحث بین "بازار آزاد" و "مداخله دولت" گمراهکننده است، زیرا دخالت دولت در همه بازارها ذاتی است.
قوانین با گذر زمان تکامل مییابند. با تغییر فناوری و جامعه، قوانین بازار باید تطبیق یابند. به عنوان مثال، قوانین مالکیت فکری در عصر دیجیتال به شدت گسترش یافتهاند. سوال کلیدی این نیست که آیا دولت باید در بازارها دخالت کند، بلکه این است که قوانین چگونه باید ساختار یابند و چه کسانی از آنها بهرهمند میشوند. شناخت افسانه "بازار آزاد" امکان بحثهای سازندهتری درباره طراحی و تنظیم بازار فراهم میکند.
2. قدرت بازار را شکل میدهد: کسانی که نفوذ دارند قوانین را تعیین میکنند
با تمرکز درآمد و ثروت در بالا، قدرت سیاسی نیز به آنجا منتقل شده است. پول و قدرت به طور جداییناپذیری به هم پیوستهاند.
ثروت نفوذ میخرد. شرکتهای بزرگ، شرکتهای والاستریت و افراد ثروتمند قدرت فزایندهای برای شکل دادن به قوانین بازار به نفع خود از طریق کمکهای انتخاباتی، لابیگری، درهای چرخان بین دولت و صنعت و نفوذ ایدئولوژیک به دست آوردهاند. این یک چرخه خودتقویتکننده ایجاد میکند که در آن قدرت اقتصادی به قدرت سیاسی منجر میشود و سپس برای افزایش بیشتر قدرت اقتصادی استفاده میشود.
توزیع مجدد پنهان به سمت بالا. در حالی که بحثها اغلب بر توزیع مجدد صریح دولت از طریق مالیاتها و انتقالها متمرکز است، توزیع مجدد مهمتر و کمتر قابل مشاهده از طریق قوانین بازار که به نفع کسانی است که در بالا قرار دارند، رخ میدهد. مثالها شامل گسترش حفاظتهای مالکیت فکری، مقرراتزدایی مالی و قوانین قرارداد و ورشکستگی دوستانه با شرکتها است. این "پیشتوزیع" درون بازار عمدتاً از دید و بحث عمومی پنهان است.
3. حقوق مالکیت طبیعی نیستند: آنها توسط قانون و سیاست تعریف میشوند
مالکیت خصوصی اساسیترین بلوک سازنده سرمایهداری بازار آزاد است. در بحث متعارف، با مالکیت دولتی یا سوسیالیسم مقایسه میشود. آنچه از این بحث حذف میشود، راههای بیشماری است که دولت حقوق مالکیت را سازماندهی و اجرا میکند و چه کسی بیشترین نفوذ را بر این تصمیمات دارد.
مالکیت یک ساختار قانونی است. آنچه میتواند مالکیت شود، توسط چه کسی و تحت چه شرایطی، توسط قوانین و سیاستها تعریف میشود، نه طبیعت. این قوانین به طور چشمگیری در طول زمان تغییر کردهاند - به عنوان مثال، لغو بردهداری تعریف آنچه میتواند به عنوان مالکیت در نظر گرفته شود را تغییر داد. قوانین مالکیت فکری اشکال جدیدی از مالکیت بر ایدهها و اطلاعات ایجاد میکنند.
قوانین قدرت را منعکس میکنند. کسانی که نفوذ اقتصادی و سیاسی دارند، حقوق مالکیت را به نفع خود شکل میدهند. برای مثال:
- تمدید مدت زمان حق تکثیر به نفع شرکتهای رسانهای
- گسترش حفاظتهای پتنت سودهای دارویی را افزایش میدهد
- مقررات مالی سست اجازه میدهد اشکال جدیدی از مالکیت در مشتقات پیچیده ایجاد شود
شناخت مالکیت به عنوان یک خلق قانونی و سیاسی امکان بحث درباره چگونگی ساختار آن برای بهرهمندی جامعه به عنوان یک کل را فراهم میکند.
4. قدرت انحصاری تکامل یافته است: از داراییهای فیزیکی به شبکهها و پلتفرمها
برخلاف انحصارگران قدیمی که تولید را کنترل میکردند، انحصارگران جدید شبکهها را کنترل میکنند.
اثرات شبکه انحصارهای جدید ایجاد میکنند. در حالی که ضدانحصار به طور سنتی بر سهم بازار در تولید متمرکز بود، شرکتهای قدرتمند امروزی اغلب قدرت بازار خود را از اثرات شبکه و کنترل پلتفرمها به دست میآورند. مثالها شامل:
- تسلط گوگل بر جستجو
- کنترل فیسبوک بر شبکههای اجتماعی
- قدرت آمازون بر تجارت الکترونیک
داده نفت جدید است. کنترل بر دادهها و توانایی تحلیل آنها به منبع کلیدی قدرت بازار تبدیل شده است. شرکتهایی مانند گوگل و فیسبوک از دادههای کاربران برای تسلط بر بازارهای تبلیغات دیجیتال استفاده میکنند.
قانون ضدانحصار برای تطبیق تلاش میکند. معیارهای سنتی ضدانحصار مانند قیمتها و تمرکز بازار قدرت انحصارهای شبکهای را که اغلب خدمات رایگان به کاربران ارائه میدهند، به تصویر نمیکشند. رویکردهای جدیدی برای مقابله با قدرت بازار در عصر دیجیتال مورد نیاز است.
5. حقوق مدیران عامل به دلیل جبران مبتنی بر سهام و بازخریدها به شدت افزایش یافته است
گزینههای سهام و اعطای سهام محدود به بزرگترین بخش حقوق مدیران عامل تبدیل شدهاند.
انگیزهها ناهماهنگ هستند. پیوند دادن جبران مدیران عامل به قیمت سهام برای هماهنگ کردن منافع اجرایی با سهامداران در نظر گرفته شده بود. با این حال، این امر انگیزه دستکاری قیمت سهام در کوتاهمدت را به جای ایجاد ارزش بلندمدت ایجاد کرده است.
بازخریدها سیستم را بازی میکنند. بازخرید سهام به وسیله اصلی برای افزایش قیمت سهام و حقوق مدیران عامل تبدیل شده است:
- شرکتها میلیاردها دلار برای بازخرید سهام خود هزینه میکنند
- این امر عرضه سهام را کاهش داده و قیمت سهام را به طور مصنوعی افزایش میدهد
- مدیران عامل سپس گزینههای سهام را با قیمتهای متورم نقد میکنند
- منابع از سرمایهگذاری مولد منحرف میشوند
چرخه معیوب. با افزایش حقوق اجرایی، مدیران عامل قدرت بیشتری برای تأثیرگذاری بر جبران خود از طریق کنترل هیئتها و مشاوران جبران به دست میآورند. این یک چرخه خودتقویتکننده از افزایش حقوق جدا از عملکرد ایجاد میکند.
6. کاهش قدرت متقابل قدرت چانهزنی کارگران را کاهش داده است
با افزایش قدرت اقتصادی اتحادیهها در اواخر دهه 1930 و 1940، آنها قدرت سیاسی بیشتری به دست آوردند و از آن برای افزایش بیشتر قدرت چانهزنی کارگران آمریکایی استفاده کردند.
اتحادیهها در حال کاهش هستند. عضویت اتحادیهها از بیش از 30٪ کارگران در دهه 1950 به کمتر از 7٪ امروز کاهش یافته است. این امر توانایی کارگران برای مذاکره برای دستمزدهای بالاتر و شرایط کاری بهتر را کاهش داده است.
نفوذ سیاسی از دست رفته است. با تضعیف اتحادیهها، کارگران نفوذ سیاسی برای شکل دادن به قوانین کار و سیاستهای اقتصادی به نفع خود را از دست دادهاند. در همین حال، قدرت لابیگری شرکتها افزایش یافته است.
طبقه متوسط تحت فشار. کاهش قدرت چانهزنی کارگران به دستمزدهای راکد برای اکثر کارگران حتی با افزایش بهرهوری و سودها کمک کرده است. این امر نابرابری فزاینده و کاهش طبقه متوسط را تشدید کرده است.
7. نابرابری فزاینده ثبات و مشروعیت سرمایهداری را تهدید میکند
هنگامی که اکثر مردم باور خود را از دست میدهند که آنها و فرزندانشان شانس عادلانهای برای موفقیت دارند، قرارداد اجتماعی ضمنی که جوامع برای همکاری داوطلبانه به آن تکیه میکنند، شروع به فروپاشی میکند.
تمرکز در بالا. یک نخبگان کوچک سهم فزایندهای از درآمد و ثروت را به دست آوردهاند:
- 1٪ بالایی بیش از 40٪ ثروت را در اختیار دارند
- نسبت حقوق مدیران عامل به کارگران از 20:1 به بیش از 300:1 افزایش یافته است
- ارث به عنوان منبع ثروت در حال افزایش است
طبقه متوسط تحت فشار. اکثر کارگران رشد کمی در دستمزدها دیدهاند، علیرغم افزایش بهرهوری. بسیاری با ناامنی اقتصادی و کاهش تحرک مواجه هستند.
ایمان به سیستم در حال فرسایش است. نابرابری فزاینده و احساس ناعادلانه بودن تهدید به تضعیف حمایت عمومی از سرمایهداری و دموکراسی میکند. این میتواند بیثباتی سیاسی و حمایت از سیاستهای افراطی را تقویت کند.
8. تغییرات تکنولوژیکی شکاف بین سرمایه و کار را گسترش میدهد
ما با فناوریهایی که نه تنها کار را جایگزین میکنند بلکه دانش را نیز جایگزین میکنند، مواجه هستیم.
پیشرفت اتوماسیون. فناوری نه تنها کار دستی بلکه بسیاری از وظایف کارگران دانش را نیز جایگزین میکند. این امر درآمد را از کارگران به صاحبان سرمایه و فناوری منتقل میکند.
بازارهای برنده-بیشتر. فناوریهای دیجیتال دینامیکهای برنده-بیشتر ایجاد میکنند که در آن چند ستاره بیشتر سودها را به دست میآورند:
- اینستاگرام با تنها 13 کارمند به مبلغ 1 میلیارد دلار فروخته شد
- غولهای فناوری با تعداد نسبتاً کمی از کارگران سودهای عظیمی به دست میآورند
حق بیمه مهارت در حال افزایش است. تقاضا برای کارگران با مهارت بالا در فناوری، مالی و غیره نابرابری دستمزد را افزایش میدهد. بسیاری از مشاغل با مهارت متوسط در حال خالی شدن هستند.
چالشهای آینده. با پیشرفت فناوری، حفظ رفاه گسترده نیازمند بازنگری در چگونگی توزیع سودهای رشد است.
9. فقیران شاغل و ثروتمندان غیرشاغل توجیهات شایستهسالاری را به چالش میکشند
افزایش همزمان فقیران شاغل و ثروتمندان غیرشاغل شواهد بیشتری ارائه میدهد که درآمدها دیگر با تلاش همبستگی ندارند.
کار کردن اما هنوز فقیر. بسیاری از کارگران تماموقت درآمد کافی برای فرار از فقر ندارند، که ایده تضمین رفاه از طریق کار سخت را به چالش میکشد. در سال 2013، 47 میلیون آمریکایی به عنوان فقیران شاغل طبقهبندی شدند.
ارث در حال افزایش است. سهم فزایندهای از ثروت به ارث رسیده است نه کسب شده:
- 6 نفر از 10 ثروتمندترین آمریکاییها وارث هستند
- انتظار میرود تا سال 2061، 36 تریلیون دلار به ارث برسد
افسانه شایستهسالاری. وجود همزمان فقیران شاغل و ثروتمندان غیرشاغل تناقضی با این ایده است که درآمد بازتابی از شایستگی و تلاش فردی است. این امر نفوذ قدرت، امتیاز و قوانینی که به نفع گروههای خاصی تنظیم شدهاند را نشان میدهد.
10. بازگرداندن رفاه مشترک نیازمند بازتعادل قدرت اقتصادی و سیاسی است
تنها راه بازگشت به سوی دموکراسی و اقتصادی که برای اکثریت کار میکند، این است که اکثریت بار دیگر به طور سیاسی فعال شوند و یک قدرت متقابل جدید ایجاد کنند.
ائتلافهای جدید مورد نیاز است. ساختن قدرت متقابل نیازمند ایجاد اتحادهایی بین گروههایی با منافع اقتصادی مشترک است، حتی اگر در مسائل دیگر تفاوت داشته باشند. این میتواند شامل موارد زیر باشد:
- کسبوکارهای کوچک و کارگران علیه انحصارهای شرکتی
- جوامع روستایی و شهری برای زیرساختهای بهتر
- رأیدهندگان متنوع طبقه متوسط و کارگر برای سیاستهایی که دستمزدها را افزایش میدهند
اصلاح قوانین. حوزههای کلیدی برای اصلاح شامل موارد زیر است:
- اجرای ضدانحصار برای عصر دیجیتال
- محدودیتهای مالی کمپین و لابیگری
- گسترش حقوق و حمایتهای کارگران
- مالیاتهای تصاعدی و مالیاتهای ارث
چشمانداز بلندمدت. اصلاحات باید هدف ایجاد شکلی فراگیرتر از سرمایهداری با:
- توزیع گستردهتر مالکیت سرمایه
- صدای بیشتر کارگران در حاکمیت شرکتی
- حمایتهای اجتماعی برای افزایش امنیت اقتصادی و تحرک
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
کتاب نجات سرمایهداری به دلیل تحلیل روشن نابرابری اقتصادی و راهحلهای پیشنهادیاش، عمدتاً نقدهای مثبتی دریافت میکند. خوانندگان از سبک نوشتاری قابلفهم و زمینه تاریخی ارائهشده توسط رایش قدردانی میکنند. بسیاری از استدلالهای او را قانعکننده میدانند، اگرچه برخی با توصیههای سیاستی خاصی موافق نیستند. این کتاب به خاطر توضیح مفاهیم پیچیده اقتصادی و به چالش کشیدن فرضیات رایج درباره سرمایهداری و دولت مورد تحسین قرار میگیرد. برخی از منتقدان خواستار برنامههای اجرایی دقیقتری هستند. بهطور کلی، این کتاب بهعنوان یک مطالعه مهم برای درک مسائل اقتصادی کنونی و اصلاحات احتمالی در نظر گرفته میشود.