نکات کلیدی
1. شباهت بهعنوان بنیاد دانش (و زوال آن)
تا پایان قرن شانزدهم، شباهت نقش سازندهای در دانش فرهنگ غرب ایفا میکرد.
قدرت شباهت. پیش از قرن هفدهم، دانش بر اساس شباهتها ساختاربندی شده بود. این تنها به دیدن چیزهای مشابه محدود نمیشد؛ بلکه یک باور عمیق وجود داشت که جهان از طریق شباهتهای پنهان به هم متصل است. این باور تفسیر متون، سازماندهی نمادها و حتی نحوهی نمایش چیزها را هدایت میکرد. جهان بهعنوان مجموعهای از پژواکها دیده میشد، با زمین که آسمان را منعکس میکند و گیاهان که رازهایی مفید برای انسان را در خود دارند.
چهار شکل شباهت:
- Convenientia: چیزها بهدلیل نزدیکی فضایی، ویژگیها و تأثیرات مشترک مشابه هستند.
- Aemulatio: چیزها از فاصله یکدیگر را تقلید میکنند، مانند انعکاسها در آینه، که دوقلوهای کیهانی را ایجاد میکند.
- Analogy: شباهتهای روابط، نه فقط چیزها، که امکان ارتباط در حوزههای مختلف را فراهم میکند.
- Sympathy: نیرویی آزاد که چیزها را به هم میکشد، که با تنفر متعادل میشود و آنها را از هم دور نگه میدارد.
نیاز به امضاها. شباهتها کافی نبودند؛ آنها به نشانههای قابل مشاهده یا "امضاها" نیاز داشتند تا شناسایی شوند. این امضاها خود شباهتهایی بودند که یک سیستم پیچیده را ایجاد میکردند که در آن نشانهها به نشانههای دیگر اشاره میکردند و در نهایت شباهتهای پنهان جهان را آشکار میساختند. این سیستم هرمنوتیک (تفسیر) و سمیولوژی (مطالعه نشانهها) را در هم تنیده بود.
2. ظهور نظم: هویت، تفاوت و اندازهگیری
در آغاز قرن هفدهم، در دورهای که بهدرستی یا نادرستی باروک نامیده شده، تفکر دیگر در عنصر شباهت حرکت نمیکند.
رد شباهت. قرن هفدهم نقطه عطفی بود. شباهت، که زمانی سنگ بنای دانش بود، اکنون بهعنوان منبع خطا و سردرگمی دیده میشد. تفکر به سمت تمرکز بر هویت، تفاوت، اندازهگیری و نظم تغییر کرد. این رد مقایسه نبود، بلکه خواستار شکل دقیقتری از آن بود.
دو شکل مقایسه:
- اندازهگیری: تحلیل چیزها به واحدها برای تعیین روابط برابری و نابرابری.
- نظم: سازماندهی چیزها در یک سری از سادهترین به پیچیدهترین، که تفاوتها را بهعنوان درجاتی از پیچیدگی آشکار میسازد.
ریاضیات و تجربی. این تأکید جدید بر نظم به پیوندی با ریاضیات، علم جهانی اندازهگیری و نظم منجر شد. این بدان معنا نبود که همه دانش به ریاضی تبدیل شده، بلکه همه دانش اکنون بهعنوان یک سیستم از نظم دیده میشد. این تغییر همچنین به ظهور زمینههای تجربی جدیدی مانند دستور زبان عمومی، تاریخ طبیعی و تحلیل ثروت منجر شد.
3. نمایش: چارچوب جدید برای نشانهها
از قرن هفدهم به بعد، کل حوزه نشانه به دو بخش قطعی و احتمالی تقسیم میشود: به عبارت دیگر، دیگر نمیتواند نشانهای ناشناخته یا علامتی بیصدا وجود داشته باشد.
نشانهها بهعنوان ابزار تحلیل. در عصر کلاسیک، نشانهها دیگر بهعنوان اجزای ذاتی جهان دیده نمیشدند، بلکه بهعنوان ابزارهای نمایش تعریف میشدند. آنها با سه متغیر مشخص میشدند: قطعیت (چقدر نشانه مطمئن است)، نوع رابطه (آیا نشانه بخشی از آنچه را که نشان میدهد، است) و منشاء (آیا نشانه طبیعی یا قراردادی است).
ماهیت دوتایی نشانهها. نشانه اکنون بهعنوان ارتباطی بین نشانهگذار و نشانهداده شده درک میشد، یک رابطه دوتایی. این بدان معنا بود که نشانه باید نه تنها چیز مورد اشاره را نمایندگی کند، بلکه قدرت نمایندگی خود را نیز نشان دهد. این منجر به تمرکز بر نحوه عملکرد نشانهها در دانش شد.
برتری نشانههای قراردادی. نشانههای قراردادی، که توسط انسانها ایجاد شده بودند، بهعنوان برتر از نشانههای طبیعی دیده میشدند. آنها انعطافپذیرتر، دقیقتر و قادر به ترکیب و تحلیل بودند. این تأکید بر نشانههای قراردادی بازتابی از تغییر به سمت دیدگاه انسانیتر از دانش بود.
4. زبان بهعنوان ابزار تحلیل، نه بازتابی از جهان
در وجود خام و تاریخی خود در قرن شانزدهم، زبان یک سیستم دلخواه نیست؛ بلکه در جهان قرار گرفته و بخشی از آن است.
زبان بهعنوان سیستم نظم. زبان دیگر بهعنوان آینهای از جهان دیده نمیشد، بلکه بهعنوان ابزاری برای تحلیل و نظمدهی به تفکر تلقی میشد. کلمات بهطور ذاتی معنادار نبودند؛ بلکه از طریق روابطشان با کلمات دیگر و جایگاهشان در یک سیستم ارزش پیدا میکردند. دستور زبان دیگر درباره کشف معانی اصلی کلمات نبود، بلکه درباره درک ویژگیهای حروف، هجاها و کلمات و نحوه ترکیب آنها بود.
از دست دادن شفافیت اصلی. ایدهای که زبان زمانی بازتابی کامل از جهان بود، رها شد. زبانها بهعنوان زبانهایی که شفافیت اصلی خود را از دست دادهاند، دیده میشدند و بهصورت کدر و تکهتکه درآمده بودند. تمرکز از جستجوی یک زبان گمشده و کامل به تحلیل نحوه عملکرد زبانهای موجود تغییر کرد.
برتری نوشتار. نوشتار بهعنوان اصل فعال و "مردانه" زبان در نظر گرفته شد. کلمه نوشته شده بهعنوان پایدارتر و قابل اعتمادتر از کلمه گفتاری تلقی میشد، که بهعنوان موقتی و ناپایدار دیده میشد. این تأکید بر نوشتار بازتابی از تغییر به سمت دیدگاه تحلیلیتر و کمتر رازآلود از زبان بود.
5. ظهور زمینههای تجربی جدید: تاریخ طبیعی، دستور زبان عمومی و تحلیل ثروت
به این ترتیب، تحلیل توانسته است همبستگیای را که در طول عصر کلاسیک بین نظریه نمایش و نظریههای زبان، نظمهای طبیعی و ثروت و ارزش وجود داشت، نشان دهد.
سه علم جدید نظم. عصر کلاسیک شاهد ظهور سه زمینه تجربی جدید بود: تاریخ طبیعی (مطالعه موجودات زنده)، دستور زبان عمومی (مطالعه زبان) و تحلیل ثروت (مطالعه اقتصاد). این زمینهها همگی بر اساس ایده نظم و استفاده از نشانهها برای تحلیل و طبقهبندی اشیاء خود بنا شده بودند.
تاریخ طبیعی: بر توصیف و طبقهبندی موجودات زنده بر اساس ساختارهای قابل مشاهده تمرکز داشت. این علم بهدنبال ایجاد جدولی از تمام موجودات زنده بود که بر اساس هویتها و تفاوتهایشان سازماندهی شده بود.
دستور زبان عمومی: زبان را بهعنوان یک سیستم نشانهها تحلیل میکرد و بر قوانین نحو و ارزشهای نمایندگی کلمات تمرکز داشت. این علم بهدنبال درک نحوه نظمدهی زبان به تفکر بود.
تحلیل ثروت: به بررسی گردش پول و کالاها میپرداخت و بهدنبال درک قوانین مبادله و ماهیت ارزش بود. این علم بهدنبال ایجاد سیستمی از معادلات بین اشکال مختلف ثروت بود.
پیوند دانش. این سه زمینه از یکدیگر جدا نبودند. آنها همگی بهوسیله یک چارچوب اپیستمولوژیک مشترک، مبتنی بر ایده نمایش و استفاده از نشانهها برای تحلیل و نظمدهی به جهان، به هم مرتبط بودند.
6. تغییر از جدولگذاری به تاریخ: زمان بهعنوان نیروی سازنده
از قرن نوزدهم به بعد، نظریه نمایش بهعنوان بنیاد جهانی تمام نظمهای ممکن ناپدید میشود؛ زبان بهعنوان تابلوئی خودجوش، شبکه اولیه چیزها، بهعنوان پیوندی ضروری بین نمایش و چیزها، در نوبت خود محو میشود؛ تاریخی عمیق به قلب چیزها نفوذ میکند.
حل شدن جدول. تأکید کلاسیک بر نظم و جدولگذاری به تدریج به تمرکز جدیدی بر تاریخ و زمان تغییر کرد. ایده یک جهان ایستا و تغییرناپذیر جای خود را به حس تغییر و توسعه مداوم داد. این تغییر در تمام حوزههای دانش منعکس شد.
ظهور تاریخی بودن. علوم جدید قرن نوزدهم با تمرکز بر توسعه تاریخی اشیاء خود مشخص میشدند. زبانشناسی به مطالعه تکامل تاریخی زبانها تبدیل شد، زیستشناسی به مطالعه تکامل تاریخی گونهها و اقتصاد به مطالعه تکامل تاریخی تولید و مبادله تبدیل شد.
زمان بهعنوان نیروی درونی. زمان دیگر بهعنوان یک چارچوب خارجی برای سازماندهی دانش دیده نمیشد، بلکه بهعنوان نیرویی درونی که ذات چیزها را شکل میدهد، تلقی میشد. این تغییر نشاندهندهی حرکت از یک دیدگاه ایستا و فضایی به سمت یک دیدگاه پویا و زمانی بود.
7. تولد انسان: محدودیت، نادانستهها و مرزهای دانش
به طرز عجیبی، انسان - که مطالعه او بهطور سادهانگارانه قدیمیترین تحقیق از زمان سقراط به شمار میرود - احتمالاً تنها نوعی شکاف در نظم چیزهاست، یا به هر حال، پیکرهای که خطوط آن بهوسیله موقعیت جدیدی که به تازگی در میدان دانش بهدست آورده، تعیین شده است.
انسان بهعنوان دوتایی تجربی و فرامادی. ظهور علوم انسانی با درک جدیدی از انسان بهعنوان موجودی که هم شیء دانش است و هم سوژهای که میداند، همراه بود. این امر تنشی بین مطالعه تجربی انسان و شرایط فرامادی که چنین مطالعهای را ممکن میسازد، ایجاد کرد.
نادانستهها و مرزهای دانش. تمرکز بر محدودیتهای انسان به شناسایی مرزهای دانش انسانی منجر شد. نادانستهها، آنچه فراتر از درک آگاهی است، به یک موضوع مرکزی در تفکر مدرن تبدیل شد. این شناسایی از مرزهای دانش، خروجی از تأکید کلاسیک بر قدرت عقل بود.
پایان متافیزیک. تمرکز جدید بر محدودیتهای انسان به پرسش از متافیزیک سنتی منجر شد. جستجوی یک نظم جهانی جای خود را به تمرکز بر شرایط عینی وجود انسانی داد. این تغییر نشاندهندهی حرکت از یک رویکرد صرفاً نظری به دانش به سمت رویکردی عملی و درگیرتر بود.
8. اپیستم مدرن: رابطه جدید بین دانش و وجود
در تلاش برای کشف عمیقترین لایههای فرهنگ غرب، من شکافها، ناپایداریها و نقصهای خاک ساکت و ظاهراً بیحرکت خود را بازمیگردانم؛ و این همان زمینی است که بار دیگر زیر پای ما در حال تکان خوردن است.
حل شدن نظم کلاسیک. اپیستم کلاسیک، مبتنی بر نمایش و نظم، بهوسیله چارچوب جدیدی که بر تاریخ، محدودیت و نادانستهها تأکید میکرد، جایگزین شد. این تغییر نشاندهندهی تغییر بنیادی در نحوه درک فرهنگ غرب از دانش و وجود بود.
ظهور رشتههای جدید. اپیستم جدید به ظهور رشتههای جدیدی مانند زبانشناسی، زیستشناسی و اقتصاد منجر شد که بر توسعه تاریخی اشیاء خود تمرکز داشتند. این رشتهها با تمرکز بر ساختارها و فرآیندهای درونی اشیاء خود، بهجای روابط خارجی آنها مشخص میشدند.
پایان نمایش. اپیستم جدید نشاندهندهی پایان نمایش بهعنوان حالت اصلی دانش بود. زبان، زندگی و کار دیگر بهعنوان بازتابهای صرف یک واقعیت زیرین دیده نمیشدند، بلکه بهعنوان نیروهای خودمختاری که درک ما از جهان را شکل میدهند، تلقی میشدند.
شرایط مدرن. شرایط مدرن با تنشی بین تمایل به دانش و شناسایی مرزهای آن مشخص میشود. این تنش در گفتوگوی مداوم بین علم، فلسفه و ادبیات منعکس میشود.
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
کتاب ترتیب چیزها اثری پیچیده و بلندپروازانه است که به بررسی چگونگی ساختار دانش و تفکر در دورههای تاریخی مختلف میپردازد. میشل فوکو تغییرات در اپیستمها را از دوره رنسانس تا دوران مدرن تحلیل میکند و بر روی زیستشناسی، اقتصاد و زبان تمرکز دارد. در حالی که برخی از منتقدان به عمق بینشها و روش باستانشناسی آن اشاره میکنند، دیگران به سبک نوشتاری مبهم و ادعاهای کلی آن انتقاد میکنند. این کتاب به عنوان اثری تأثیرگذار اما چالشبرانگیز شناخته میشود که نیاز به مطالعه دقیق دارد تا استدلالهای پیچیده فوکو دربارهی بنیادهای علوم انسانی و ظهور "انسان" به عنوان یک موضوع دانش را درک کند.