نکات کلیدی
1. بازتولید هنر، ذات آن را تغییر میدهد
فناوری بازتولید، به طور کلی، شیء بازتولید شده را از قلمرو سنت خارج میکند.
از دست دادن یکتایی. والتر بنیامین معتقد است که بازتولید مکانیکی به طور بنیادین ماهیت هنر را تغییر میدهد. توانایی ایجاد نسخههای متعدد، "هاله" اثر هنری اصلی و حضور منحصر به فرد آن در زمان و مکان را کاهش میدهد. این تغییر، اثر هنری را از زمینه سنتی و کارکرد آیینیاش جدا میکند.
دموکراتیزه شدن هنر. در حالی که بازتولید هاله را کاهش میدهد، اما همچنین هنر را دموکراتیزه میکند. تولید انبوه، دسترسی به هنر را برای مخاطبان وسیعتری فراهم میآورد و موانع انحصار را از بین میبرد. این دسترسی، نحوه تجربه و مصرف هنر را تغییر میدهد و از ارزش آیینی به ارزش نمایشی منتقل میشود.
اشکال جدید هنر. عصر بازتولید مکانیکی، اشکال جدیدی از هنر مانند عکاسی و فیلم را به وجود میآورد. این رسانهها به طور ذاتی قابلیت بازتولید را در بر میگیرند و به چالشهای مفاهیم سنتی اصالت و authenticity میپردازند. تمرکز از شیء منحصر به فرد به تجربه و تأثیر تصویر بازتولید شده منتقل میشود.
2. افول هاله، بازتاب تغییرات اجتماعی
این افول به دو شرایط مربوط میشود که هر دو به اهمیت فزاینده تودهها در زندگی معاصر مرتبط هستند.
فرهنگ تودهای. افول هاله به ظهور فرهنگ تودهای و اهمیت فزاینده تودهها در جامعه مرتبط است. مردم به دنبال "نزدیکتر شدن به چیزها" هم از نظر فضایی و هم مفهومی هستند که منجر به تمایل به بازتولیدهایی میشود که به راحتی قابل دسترسی و مصرف هستند.
غلبه بر یکتایی. تودهها تمایل دارند یکتایی هر شرایطی را با دیدن آن در بازتولید غلبه کنند. این نشاندهنده تمایل به شباهت و استانداردسازی است که با تأکید سنتی بر تجربه منحصر به فرد و اصیل هنر در تضاد است.
آمار و واقعیت. گرایش واقعیت به سمت تودهها و تودهها به سمت واقعیت، فرآیندی با پیامدهای نامحدود نه تنها برای تفکر بلکه برای نحوه دیدن چیزهاست. این تغییر در اهمیت فزاینده آمار و تمایل به درک جهان از طریق دادههای قابل اندازهگیری منعکس میشود.
3. ادراک با فناوری تکامل مییابد
در دورههای تاریخی بزرگ، همراه با تغییرات در حالت کلی وجود جمعی انسان، تغییراتی در نحوه ادراک حسی آن نیز وجود دارد.
زمینه تاریخی. نحوه ادراک ما از جهان نه تنها طبیعی بلکه تاریخی نیز تعیین میشود. تغییرات در فناوری و ساختارهای اجتماعی منجر به تغییر در نحوه تجربه و درک محیط اطراف ما میشود.
افول هاله. تغییرات در رسانه ادراک که در روزگار ما رخ میدهد، ممکن است به عنوان افول هاله درک شود. این افول نتیجه اهمیت فزاینده تودهها در زندگی معاصر و تمایل به غلبه بر یکتایی هر شرایطی با دیدن آن در بازتولید است.
فناوریهای جدید. فناوریهای جدید مانند عکاسی و فیلم تأثیر عمیقی بر ادراک ما دارند. آنها به ما اجازه میدهند تا جهان را به شیوههای جدید ببینیم و تصاویری و صداهایی را ثبت کنیم که قبلاً غیرقابل دسترسی بودند. این منجر به تعمیق ادراک در کل بخش بصری و صوتی دنیای حسی میشود.
4. از آیین به سیاست: تغییر کارکرد هنر
به جای اینکه بر اساس آیین بنا شود، به یک عمل متفاوت، یعنی سیاست، تکیه میکند.
ارزش آیینی. یکتایی اثر هنری با قرار گرفتن آن در زمینه سنت یکسان است. روش اصلی که اثر هنری در زمینه سنت قرار میگرفت، از طریق پرستش بود. قدیمیترین آثار هنری در خدمت برخی آیینها به وجود آمدند - ابتدا جادویی، سپس مذهبی.
سکولاریزه شدن هنر. ظهور عکاسی و دیگر وسایل بازتولید مکانیکی، هنر را از وابستگی به آیین آزاد میکند. با دسترسی و قابلیت بازتولید بیشتر هنر، کارکرد آن از آیینی به سیاسی تغییر مییابد.
هنر برای هنر. نظریه "هنر برای هنر" به عنوان پاسخی به بحران هنر در عصر بازتولید مکانیکی ظهور میکند. این جنبش بر خودمختاری هنر تأکید میکند و هر نوع کارکرد اجتماعی یا تحریک از سوی یک موضوع واقعی را رد میکند.
5. تأثیر عکاسی بر هنر و ادراک
در عکاسی، ارزش نمایشی به تدریج ارزش آیینی را در تمام طول خط به عقب میراند.
پرستش چهره انسانی. در عکاسی، ارزش نمایشی به تدریج ارزش آیینی را در تمام طول خط به عقب میراند. با این حال، ارزش آیینی بدون مقاومت عقبنشینی نمیکند. آن یک آخرین سنگر را اشغال میکند و آن چهره انسانی است. تصادفی نیست که پرتره، مرکز عکاسی اولیه را تشکیل میدهد.
اهمیت آتژه. جایی که شکل انسانی از عکاسی کنار میرود، برای اولین بار ارزش نمایشی بر ارزش آیینی غلبه میکند. و این است که زمینهسازی برای وقوع این فرآیند، اهمیت بینظیر آتژه، مردی که خیابانهای خالی پاریس را در حدود 1900 ثبت کرد، را به او میدهد.
دریافت جدید. آتژه سرنخهایی را ثبت میکند. با آتژه، عکسها به عنوان شواهدی در محاکمهای که تاریخ است، تبدیل میشوند. این است که اهمیت سیاسی پنهان آنها را تشکیل میدهد. آنها از قبل نوع خاصی از دریافت را طلب میکنند. تأمل آزاد دیگر واکنش مناسبی در اینجا نیست.
6. رابطه منحصر به فرد فیلم با واقعیت
در استودیو فیلم، دوربین به قدری عمیق به واقعیت نفوذ کرده است که جنبه خالص آن، که توسط دوربین آلوده نشده، از یک فرآیند خاص، یعنی فیلمبرداری با یک دستگاه عکاسی که به طور خاص برای این منظور تنظیم شده، و سپس چسباندن آن به دیگر نماهای مشابه، به وجود میآید.
نفوذ دوربین. فیلم در توانایی خود برای نفوذ عمیق به واقعیت منحصر به فرد است. دوربین جنبههایی از واقعیت را ثبت میکند که به چشم غیرمسلح قابل مشاهده نیستند و نمایشی جدید و مصنوعی از جهان ایجاد میکند.
جراح و جادوگر. فیلمبردار نسبت به نقاش مانند جراح نسبت به جادوگر است. نقاش از موضوع فاصله طبیعی دارد؛ در حالی که فیلمبردار به عمق بافت موضوع نفوذ میکند.
واکنش تودهای. این واقعیت که اثر هنری اکنون میتواند به وسیله وسایل تکنولوژیکی بازتولید شود، رابطه تودهها با هنر را تغییر میدهد. از اینکه بسیار عقبمانده باشد (در مواجهه با یک پیکاسو، به عنوان مثال)، به شدت پیشرفته تبدیل شده است (با توجه به چاپلین، به عنوان مثال).
7. دنیای کافکا: اقتدار، گناه و ابسورد
دنیای دفتریها و ثبتنامها، از فضاهای تنگ و کثیف و غمانگیز، دنیای کافکا است.
دولت و دنیای پدرانه. برای کافکا، دنیای دولت و دنیای پدرانه مشابه هستند. این شباهت هر دو را بیاحترامی میکند، زیرا شامل بیاحساسی، کهنگی و کثافت است. یونیفورم پدر به شدت لکهدار است؛ زیرپوش او کثیف است. کثافت عنصر حیاتی دولت است.
گناه اولیه. گناه اولیه، اشتباه قدیمی که انسان مرتکب شده، شامل سرزنش مداوم انسان است که گناهی بر او روا داشته شده، که گناه اولیه علیه او مرتکب شده است. اما چه کسی به خاطر آن گناه اولیه و ارثی (گناه داشتن یک وارث) متهم است اگر نه پدر به دست پسر؟
دادرسیهای ناامیدکننده. از "محاکمه" برمیآید که این دادرسیها معمولاً برای متهمان ناامیدکننده هستند - حتی جایی که تبرئه هنوز امیدی برای آنها باقی مانده است. ممکن است همین ناامیدی باشد که آنها را به تنها شخصیتهای کافکا تبدیل میکند که زیبایی را نشان میدهند.
8. حرکات کافکا: یک کدکس از تجربه انسانی
هر حرکت یک فرآیند را تشکیل میدهد، میتوان گفت یک درام، از خود.
تئاتر جهانی. دنیای کافکا یک تئاتر جهانی است. برای او، انسان در خود و از خود بر صحنه است، و این اثبات میکند که همه در تئاتر طبیعت اوکلاهما پذیرفته میشوند. معیارهای حاکم بر چنین پذیرشی غیرقابل درک است.
حرکات غیرقابل پیشبینی. چیزی که از نظر کافکا کمترین پیشبینیپذیری را داشت، حرکت بود. هر حرکت یک فرآیند را تشکیل میدهد، میتوان گفت یک درام، از خود. صحنهای که آن درام در آن اجرا میشود، تئاتر جهانی است که پسزمینهاش آسمان است.
حرکات حیوانی. حداکثر عجیب بودن همراه با حداکثر سادگی، این حرکت را به عنوان حیوانی مشخص میکند. ممکن است بتوان به مدت طولانی در داستانهای حیوانی کافکا خواند بدون اینکه یک لحظه متوجه شویم که اینها انسان نیستند.
9. آرزوی کافکا: جستجوی رستگاری
من [مردان را تقلید کردم] زیرا در جستجوی راهی برای خروج بودم و به هیچ دلیل دیگری.
تئاتر طبیعت اوکلاهما. برای کافکا، درخشش این چیزها به نظر میرسد که قبل از پایان محاکمهاش ظاهر میشود. او ناگهان به دو مرد با کلاههای بلند که آمدهاند او را ببرند، میگوید: "در کدام تئاتر بازی میکنید؟"
هوای روستایی. کار کافکا بوی هوای روستایی را دارد، همانطور که در مورد تمام بنیانگذاران بزرگ دین صدق میکند. در اینجا ما بیشتر حق داریم به تصویر لائوتزو از دیانت اشاره کنیم، زیرا کافکا توصیف کاملی از آن را در "روستای بعدی" ارائه داده است.
دیو کوچک قوزی. در عمق خود، کافکا با زمینی که نه "پیشدانش اسطورهای" و نه "الهیات وجودی" به او نمیدهد، ارتباط برقرار میکند. این زمین به اندازه فرهنگ عامه آلمانی و همچنین یهودی است.
10. یادآوری پروست: بافتن زمان و حافظه
ما میدانیم که پروست در کار خود، زندگی را به گونهای توصیف نکرد که بوده، بلکه زندگی را به گونهای توصیف کرد که شخصی که آن را زندگی کرده، به یاد میآورد.
کار پنلوپه. با این حال، حتی این نیز مبهم و بسیار خشن بیان شده است. زیرا در اینجا، تا جایی که به نویسنده یادآور مربوط میشود، نقش اصلی نه در آنچه او تجربه کرده، بلکه در بافتن خاطراتش، کار پنلوپه در به یاد آوردن چیزها است.
جملات بیپایان. قوانین یادآوری بر مقیاس کار تأثیر میگذارد. دلیل این است که، در حالی که یک رویداد تجربه شده در نهایت بسته میشود، حداقل در یک حوزه تجربه، یک رویداد به یاد آمده بیپایان است و به سادگی کلید همه آنچه که قبل و بعد از آن آمده است، میباشد.
اراده به خوشبختی. با تسلیم شدن به سلطه آنها، او بر غم ناامیدکننده درونش غلبه کرد (چیزی که او یک بار "نقص غیرقابل درمان در ذات خود حال" نامید) و خانهای برای افکار پرشمارش از عسلک یادآوری ساخت.
11. دنیای پروست: کمدی زیرزمینی جامعه
این پروست بود که قرن نوزدهم را به موضوعی مناسب برای خاطرات تبدیل کرد.
محیط فئودالی. این ما را، البته (این واقعیت را نمیتوان انکار کرد) در یک محیط فئودالی بسیار قرار میدهد و با پدیدههایی مانند روبر دو مونتسکیو (که پرنسس کلرمون-تونر توصیف فوقالعادهای از او ارائه میدهد) در یک محیط بسیار خاص قرار میدهد.
مسائل زیرزمینی. اینها زیرزمینی هستند. اگر بخواهیم آنها را به یک فرمول کاهش دهیم، نگرانی او این است که کل بنای جامعه عالی را به شکل یک فیزیونومی از شایعات بسازد. هیچ چیزی در زرادخانه پیشداوریها و حداکثرهای آن وجود ندارد که کمدی تند و تیز او آن را نابود نکند.
طنز و کمدی. و در اینجا، آنچه که هسته قدرت او را تشکیل میدهد، بیشتر کمدی است تا طنز؛ او جهان را به تمسخر نمیگیرد، بلکه آن را به تمسخر میاندازد. با خطر شکستن آن به تکههای کوچک، که در آن صورت او تنها کسی خواهد بود که اشک میریزد.
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
"کار هنری در عصر تولید مکانیکی" بهعنوان یک مقالهی بنیادی در مورد تأثیر فناوری بر هنر و فرهنگ شناخته میشود. خوانندگان به بینشهای بنیامین در مورد چگونگی تأثیر تولید بر "هاله" و اصالت هنر و همچنین تحلیل او از فیلم و عکاسی ارج مینهند. بسیاری از افراد ایدههای این مقاله را هنوز هم مرتبط میدانند، هرچند برخی از سبک نوشتاری متراکم و چارچوب مارکسیستی آن انتقاد میکنند. در حالی که بیشتر منتقدان از دوراندیشی بنیامین قدردانی میکنند، عدهای این اثر را قدیمی یا بیش از حد پیچیده میدانند. بهطور کلی، این مقاله بهعنوان یک متن بنیادی در مطالعات رسانه و فرهنگ به شمار میآید.