نکات کلیدی
۱. زایش آفتابپرست: از همرنگی تا هنرورزی
«من برای این نقشآفرینی بیشتر از هر کاری که تاکنون انجام دادهام، تلاش کردم.»
تحولات نخستین. مسیر مریل استریپ نه با یک فراخوان هنری بزرگ، بلکه با تلاشی دقیق و تقریباً وسواسی برای همرنگ شدن در دوران دبیرستان حومه نیوجرسی آغاز شد. با وجود ویژگیهای برجستهاش—پوستی سفید و شفاف، گونههای برجسته و بینی متمایز—او خود را «زشت» و «به اندازه کافی زیبا برای ستاره شدن در سینما» نمیدید. این ناامنی، بازیگری اولیهاش را شکل داد؛ او با دقت نقش «دختر کامل مجله سونتین» را پرورش داد، رفتار دختران و پسران محبوب را تقلید کرد و حتی بر خندهای «سبک و نرم» تمرین میکرد.
فراتر از ظاهر. این تجربه اولیه در بازآفرینی خود، هرچند ریشه در همرنگی نوجوانانه داشت، بهطور ناخواسته زمینهساز آینده او بهعنوان بازیگری تحولآفرین شد. او آموخت رفتارها را با «دقت بینقص» تقلید کند، مهارتی که بعدها در نقشآفرینی به کار گرفت. کشف بازیگری در کالج وِسار، بهویژه در نمایش «میس جولی» اثر آگوست استریندبرگ، نقطه عطفی بود که او را از بازیگری ظاهری به حقیقت درونی رهنمون ساخت و اجازه داد به احساساتی دست یابد که پیشتر سرکوب کرده بود.
گشودن ظرفیتها. در وِسار، دور از فشارهای تأیید مردان، ذهن مریل «بیدار شد» و آزادی یافت تا «بازیگوش، پرشور، تهاجمی، بینظم، باز، شوخطبع و سختکوش» باشد. اجرای او در «میس جولی»، نقشی روانشناختی پیچیده، همکلاسیها و استادانش را شگفتزده کرد که چگونه بهطور غریزی چنین شخصیتی دشوار را درک کرده است. این دوره به او آموخت که «تحول، نه زیبایی، کارت شناسایی من است» و راهی برای کاوش در عمق تجربه انسانی از طریق بازیگری گشود.
۲. آهنگسازی استعداد در کورهراه ییل
«وقتی در مدرسه دراما بودم، ترسیده بودم. برای اولین بار فهمیدم این کار فقط تفریح نیست، بلکه جنبه تاریکی هم دارد.»
شدت اردوگاه آموزشی. دوران مریل در مدرسه درام ییل (۱۹۷۲-۱۹۷۵)، که اغلب به «عصر طلایی» آن مشهور است، مانند یک «اردوگاه آموزشی» طاقتفرسا بود که او را تا مرز توانش پیش برد. با وجود استعداد آشکارش، تحت فشار شدید، ارزیابی مداوم و هیأتی قرار داشت که گویی قصد داشت «روحش را بشکند». سال اول بهویژه دشوار بود؛ معلم بازیگریاش، تام هاس، او را تحت نظر قرار داد و ادعا کرد که «به اندازه کافی تلاش نمیکند» و استعدادش «آیندهای ندارد».
شورش علیه آموختههای رایج. مریل در برابر روش بازیگری متد که در آن زمان رایج بود و بازیگران را به استخراج دردهای شخصی برای نقشها تشویق میکرد، مقاومت کرد. او این روشها را «دستکاریگرانه» میدانست و معتقد بود رنج «ربطی به هنر ندارد» و به جای آن به تخیل و مشاهده تکیه داشت. این شورش فکری، همراه با توان ذاتیاش برای «استریپوار» بازی کردن—یعنی «صحنه را در اختیار گرفتن، شخصیتت را مالک شدن و نگاه ما را به خود جلب کردن»—اغلب او را در تضاد با استادانش قرار میداد که نمیتوانستند رویکرد منحصر به فردش را دستهبندی کنند.
پیروزی در برابر سختیها. با وجود آشفتگیهای درونی و بیرونی، استعداد مریل درخشید. اجرای او در نقش کنستانس گارنت، زنی زشت و معلول در نمایش «احمقهای کارامازوف»، یک شاهکار کمدی بود که دیان رابرت بروستین را تحت تأثیر قرار داد و او را «کشفی واقعی» خواند. این نقش که در آن کاملاً تغییر چهره داده بود، نقطه عطفی در ییل بود و جایگاهش را بهعنوان سلاح مخفی مدرسه تثبیت کرد، هرچند همکلاسیهایش از حضور مکرر او در تولیدات ییل رپ ناراضی بودند.
۳. صحنه نیویورک: صعود سریع و تسلط تئاتری
«از وقتی به شهر آمدم، خوششانسی پشت سرم بوده است.»
حمایت پاپ. پس از فارغالتحصیلی از ییل، حرفه مریل در نیویورک با سرعتی شگفتانگیز آغاز شد، عمدتاً به لطف جوزف پاپ، بنیانگذار افسانهای جشنواره شکسپیر نیویورک. پاپ که او را «همرده» خود میدانست و با «اعتقاد کامل» با او رفتار میکرد، نقشهای متوالی در برادوی و نمایشهای شکسپیر در پارک به او پیشنهاد داد. این غوطهوری سریع به او امکان داد تا «مهارتهای رپرتوار» خود را تقویت کند و بهراحتی بین شخصیتها و سبکهای مختلف تئاتری جابهجا شود.
درخشش آفتابپرستی. توانایی مریل در تغییر فیزیکی و صوتی، امضای او در صحنه نیویورک شد.
- در «ترلونی از ولز»، به پیشنهاد پاپ، با لهجهای «سوزناک تگزاسی» شخصیتش را از یک دختر ظریف به مدیر تئاتری زیرک تبدیل کرد.
- اجرای او در نقش فلورا در نمایش «۲۷ واگن پر از پنبه» اثر تنسی ویلیامز، یک شاهکار کمدی فیزیکی بود که در آن نقش دختری پرجنبوجوش و پرحرف را با سینههای مصنوعی و صدایی مانند «حباب حمام» به تصویر کشید.
- بلافاصله پس از آن، به عنوان منشی «سخت و سریع» پاتریشیا در نمایش «یادآوری دو دوشنبه» آرتور میلر ظاهر شد و مخاطبان را با تغییر کاملش شگفتزده کرد.
چندوجهی بیسابقه. در این دوره، او نقشهای متنوعی بازی کرد که از قالبهای کلیشهای فراتر میرفتند: راهبه، شاهزاده فرانسوی، زن سبکسر جنوبی، منشی منهتن، بانوی جنگ داخلی، خدمتکار روسی دستوپاچلفتی و مبارز ارتش نجات. سبک بازی سریع و بداههپردازانهاش که در کاباره ییل پرورش یافته بود، به او اجازه میداد «در هویتها بچرخد» و باورش را ثابت کند که میتواند «همه چیز و همه کس باشد». این موفقیت اولیه نامزدی جایزه تونی را برایش به ارمغان آورد و او را به عنوان نیرویی قدرتمند در صحنه تئاتر نیویورک معرفی کرد.
۴. جان کازال: داستان عشقی در هنر و تراژدی
«او مثل هیچکس دیگری نبود که تا به حال دیده بودم. ویژگی خاص او، نوع انسانیت و کنجکاویاش نسبت به مردم و دلسوزیاش بود.»
جفتی نامحتمل. زندگی مریل زمانی دگرگون شد که با جان کازال، بازیگر شخصیتپرداز برجسته که به خاطر نقش فردو کورلئونه در فیلمهای «پدرخوانده» شناخته میشد، آشنا شد. ارتباط آنها فوری و عمیق بود؛ پیوندی که در اشتیاق مشترکشان به بازیگری و حساسیتهای هنری خاصشان شکل گرفت. کازال با قامت لاغر، بینی بلند و پیشانی بلندش، کاملاً متفاوت از «شاهزاده جذاب»های قبلی مریل بود، اما جذابیت «غیرمعمول» آنها برای همه اطرافیان محسوس بود.
همافزایی هنری. رویکرد دقیق و «آهسته و دیوانهکننده» کازال به نقشآفرینی تأثیر عمیقی بر مریل گذاشت که خود را «بیشتر زبانباز و آماده پذیرش اولین ایده» میدانست. او مریل را به کاوش «گزینههای بسیار دیگر» تشویق کرد و تمرکز وسواسی بر هنر را در او پرورش داد. شیمی صحنهای آنها در «میزان برای میزان»، جایی که کازال نقش آنجلو و مریل نقش ایزابل را بازی میکرد، «بسیار الکتریکی» بود؛ نبرد ارادهای که حتی از پشت لباس راهبهاش گرمای قابل لمسی داشت.
تراژدی و وفاداری. داستان عشق آنها با تشخیص سرطان پیشرفته ریه کازال بهطور غمانگیزی کوتاه شد. مریل پرستار وفادار او شد و حرفه در حال رشدش را کنار گذاشت تا از او مراقبت کند؛ دورهای که آن را «از نظر ذهنی، جسمی و عاطفی خستهکنندهتر از هر کاری که تاکنون انجام دادهام» توصیف کرد. با وجود پیشبینی ناامیدکننده، او «امید فراوانی» داشت و حتی خود را قانع کرد که کازال زنده خواهد ماند. مرگ او در مارس ۱۹۷۸، در ۴۲ سالگی، مریل را «از نظر عاطفی ویران» کرد و تأثیری عمیق بر نگرش او به زندگی و هنر گذاشت.
۵. عبور از ترسهای اولیه هالیوود
«یک اشتباه وحشتناک کردم. دیگر فیلم بازی نمیکنم.»
تردیدهای نخستین. با وجود موفقیت در تئاتر، مریل در ابتدا نسبت به حرفه سینمایی تردیدهای جدی داشت، بهویژه نسبت به «وسواس بر ظاهر و جنسیت» که در هالیوود میدید. اولین تست بازیگریاش برای فیلم «کینگ کونگ» تجربهای تحقیرآمیز بود؛ تهیهکننده دینو دی لورنتیس به زبان ایتالیایی به او گفت «چه زشتی» که مریل فهمید. این موضوع باورش را تقویت کرد که «ستاره فیلم نیست» و سینما را «چیز بیارزشی» میدانست.
آغازهای ناامیدکننده. تجربههای اولیه فیلمیاش، «جولیا» و «فصل مرگبار»، نظرش را تغییر نداد. در «جولیا» با کلاهگیس سیاه وحشتناک به نظر میرسید، نقش او به شدت کوتاه شده بود و شاهد تمرکز «ترسناک» جین فوندا بر حفظ ستاره بودنش به جای بازیگری صرف بود. «فصل مرگبار» که فیلم تلویزیونی بود، با وجود اجرای قوی مریل، تجربهای «ناخوشایند» بود. این تجربیات باعث شد او اعلام کند «دیگر فیلم بازی نمیکنم» و ترجیحش را به تئاتر حفظ کند.
میراث پیچیده «شکارچی گوزن». تصمیم به بازی در «شکارچی گوزن» عمدتاً به خاطر فرصت همکاری با جان کازال بود که درگیر بیماری سرطان بود. تولید فیلم با چالشهایی چون سبک سختگیرانه سیمینو، گرمای طاقتفرسا و نگرانی مداوم درباره سلامت کازال همراه بود. مریل شخصیت خود، لیندا، را «در اصل دیدگاه مردانهای نسبت به زن» میدانست—غیرفعال و آسیبپذیر، «دور از غریزههای خودم». با وجود تردیدها و جنجالهای بعدی فیلم، اجرای او نامزدی نخستین جایزه اسکار را به ارمغان آورد و مسیر غیرمنتظرهای به سوی شهرت سینمایی گشود.
۶. بازسازی در میان غم: فصلی نو با دان گامر
«آن زمان نگران بودم که این یک رابطه بازگشتی باشد.»
تلاطم فوری. مرگ جان کازال مریل را در غمی عمیق فرو برد و با چالش عملی فوری از دست دادن آپارتمان مشترکشان همراه شد. تنها سه هفته پس از مرگ او، دوستدختر سابق کازال، پاتریشیا، ادعای مالکیت آپارتمان خیابان فرانکلین را مطرح کرد و مریل را «آشفته» و «بیخانمان» گذاشت. این اختلال ناگهانی مریل را مجبور کرد تا همزمان با مواجهه با فقدانش، واقعیتهای سخت شرایط جدید را نیز مدیریت کند.
بنیان نو. در این وضعیت آسیبپذیر، مریل آرامش و ثبات غیرمنتظرهای در کنار دان گامر، مجسمهساز و دوست برادرش یافت. دان به او اجازه داد در هنگام سفرش در آپارتمانش بماند و این پناهگاهی بود برای شروع بهبود. رابطه آنها از طریق نامهها شکل گرفت؛ مریل که در میان آثار هنری دان بود، به «احساس عمیق اعتماد» و طبیعت پایدار او جذب شد، که تضادی آشکار با دنیای ناپایدار بازیگری داشت.
پذیرش زندگی. با وجود نگرانی دوستان که این رابطه را «بازگشتی» میدانستند، مریل تنها شش ماه پس از مرگ کازال با دان گامر ازدواج کرد. این تصمیم ظاهراً شتابزده، در واقع انتخابی عملی و عمیقاً شخصی برای بازسازی زندگی بود. او خود را «حریص به کار» و «حریص به زندگی» توصیف کرد و غم خود را به انگیزهای برای ثبات و هدفمندی تبدیل کرد. ازدواج آنها که بر پایه درک متقابل و علاقه مشترک به هنر بنا شده بود، یکی از پایدارترین در هالیوود شد.
۷. کرامر علیه کرامر: نبردی برای شخصیت و شهرت
«احساس میکنم اساس فمینیسم چیزی است که مردان و زنان را از نقشهای تعیینشده رها میکند.»
همکاری پرتنش. نقش مریل به عنوان جوانا کرامر نقطه عطف واقعی سینمایی او بود، اما فیلمبرداری با تنشهای فراوان، بهویژه با بازیگر مقابل، داستین هافمن، همراه بود. هافمن که عمیقاً در بازیگری متد غرق بود و در حال طلاق بود، با حملات شخصی و دستکاریهای عاطفی—از جمله تمسخر مرگ جان کازال—سعی در تحریک مریل داشت. مریل اما از «شکستن» خودداری کرد و این را آزمونی برای حرفهای بودن و اعتقادش به اینکه «رنج ربطی به هنر ندارد» دید.
تعریف دوباره جوانا. مریل با شدت برای شخصیت جوانا که ابتدا آن را «یک هیولا، یک پرنسس، یک احمق» در فیلمنامه میدید، مبارزه کرد. او بر بازنویسیها اصرار داشت و معتقد بود دلایل ترک و بازگشت جوانا باید پیچیدهتر و همدلانهتر باشد، بازتابدهنده مبارزات واقعی زنانی که «خود را پیدا میکنند». مونولوگ دادگاهی که خودش نوشت، بهویژه جمله «من مادر او هستم»، جوانا را از یک ضدقهرمان به زنی آسیبپذیر و پیچیده تبدیل کرد و عمق و ابهام به تصویر طلاق در فیلم افزود.
پیروزی نقدی و تجاری. «کرامر علیه کرامر» به پدیدهای فرهنگی تبدیل شد که با نسلی در حال تغییر ساختار خانوادهها همصدا بود. این فیلم پرفروشترین فیلم سال ۱۹۷۹ شد و جوایز اسکار بهترین فیلم، کارگردانی، بازیگر و فیلمنامه اقتباسی را از آن خود کرد. جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن مریل، جایگاه او را به عنوان ستاره بزرگ سینما تثبیت کرد، هرچند او ابتدا نسبت به هالیوود مردد بود. سخنرانی پذیرش جایزهاش که در آن گفت «اینجا یک فمینیست میآید»، باورش را به چالش کشیدن نقشهای جنسیتی تثبیت کرد.
۸. پارادوکس شهرت: هنر در برابر شهرت
«مسخره است که آن واقعه تاریخی به فریاد زدن مردم از پنجره ماشین به سمت یک بازیگر تقلیل یابد.»
توجه ناخواسته. با افزایش شهرت، مریل روزبهروز بیشتر از «تبلیغات بیش از حد» و مزاحمتهای شهرت ناراحت شد. پس از پخش «هولوکاست»، در هر جایی شناخته میشد، حتی در موقعیتهای عادی، که لحظاتی «غیرواقعی» و ناراحتکننده برایش ایجاد میکرد. او «عجیب» میدانست که انتظار میرود لحظات خصوصیاش را با عموم به اشتراک بگذارد و از اینکه زندگیاش ۸۰ درصد به فعالیتهای حاشیهای مانند مصاحبهها اختصاص یافته، شکایت داشت.
دوگانگی نسبت به شهرت.
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
نقدها و بررسیهای کتاب «او دوباره» با نظرات متفاوتی همراه است. بسیاری از پژوهشهای دقیق شولمن و سبک نگارش جذاب او تمجید میکنند و از بینشهای ارائهشده دربارهی دوران ابتدایی حرفهی استریپ و زمینههای فرهنگی آن استقبال مینمایند. با این حال، برخی از منتقدان به نبود صدای شخصی استریپ در کتاب و تمرکز بیش از حد بر جزئیات حاشیهای انتقاد دارند. این کتاب زندگی استریپ را از کودکی تا نخستین دریافت جایزه اسکارش پوشش میدهد و بر سالهای شکلگیری شخصیت و نقشهای اولیهی او تمرکز دارد. خوانندگان به ویژه از آشنایی با روابط او، بهویژه با جان کازال، و تجربیاتش در تئاتر و سینما استقبال میکنند. در مجموع، طرفداران کتاب را آموزنده میدانند، اما برخی خواستار پرداخت عمیقتر به شخصیت استریپ بودهاند.