نکات کلیدی
۱. تاریخ تکرار میشود، ابتدا بهصورت تراژدی و سپس بهصورت کمدی
هگل جایی اشاره میکند که همهی وقایع و شخصیتهای مهم تاریخ جهان، گویی دو بار رخ میدهند. او فراموش کرد اضافه کند: بار اول بهصورت تراژدی و بار دوم بهصورت کمدی.
طنینهای گذشته. مارکس آغاز میکند با این نکته که تاریخ تمایل دارد خود را تکرار کند، هرچند در اشکالی رو به زوالتر. او از نظر هگل بهره میگیرد تا تحلیل خود از کودتای لوئی بناپارت را ارائه دهد و آن را بهطور نامطلوبی با انقلاب فرانسه مقایسه کند. شخصیتها و رویدادهای گذشته—دانتون، روبسپیر، مونتان—در حال حاضر نسخههای کمرنگ و ضعیفی یافتهاند که سقوط انقلاب به سطحی از متوسط بودن را نشان میدهد.
از شکوه به مضحکه. انقلاب اولیه فرانسه، دورهای از تحول و دگرگونی واقعی بود، در حالی که رویدادهای ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۱ به نظر مارکس تنها یک تقلید بیمایهاند. قهرمانان گذشته جای خود را به کاریکاتورهایشان دادهاند و آرمانهای شریف آزادی و برابری به شعارهای تهی تبدیل شدهاند. این تنزل، نقد مارکس بر ناکامی انقلاب در تحقق اهدافش را برجسته میسازد.
بار سنگین سنت. مارکس استدلال میکند که زندگان با سنتهای مردگان بار سنگینی بر ذهن خود دارند، باری که چون کابوسی بر آنها سنگینی میکند. این بار آنها را وادار میکند تا ارواح گذشته را احضار کنند، نامها، شعارها و لباسها را قرض بگیرند تا صحنههای جدید تاریخ جهان را در نقابی کهن به نمایش بگذارند. اما این اتکا به گذشته در نهایت توانایی آنها را برای خلق چیزی واقعاً نو و انقلابی محدود میکند.
۲. انسانها تاریخ میسازند، اما نه در شرایط دلخواه خود
انسانها تاریخ خود را میسازند، اما نه دقیقاً به همان شکلی که میخواهند؛ آن را در شرایطی میسازند که مستقیماً با آن روبرو میشوند، شرایطی که از گذشته به آنها رسیده و منتقل شده است.
کنشگری و محدودیت. این جمله فهم مارکس از کنش تاریخی را خلاصه میکند. افراد صرفاً عروسکهای سرنوشت نیستند، بلکه عاملانی فعالاند که مسیر رویدادها را شکل میدهند. با این حال، اعمال آنها همواره محدود به شرایط مادی و میراث تاریخی است که به ارث بردهاند.
بار گذشته. مارکس تأکید میکند که گذشته بهشدت بر حال سنگینی میکند و امکانات و محدودیتهای عمل را شکل میدهد. مردم تاریخ را در خلأ نمیسازند، بلکه در زمینهای خاص که توسط ساختارهای اجتماعی موجود، روابط اقتصادی و سنتهای فرهنگی تعریف شده است. این زمینه هم امکانساز و هم محدودکننده انتخابهای آنهاست.
قرضگیری انقلابی. حتی در لحظات دگرگونی انقلابی، مردم اغلب به گذشته برای الهام و مشروعیت روی میآورند. آنها نامها، شعارها و نمادهایی از دورههای پیشین قرض میگیرند تا مبارزات خود را در نوری آشنا و جذاب ارائه دهند. اما این اتکا به گذشته میتواند نوعی خودفریبی باشد که ماهیت واقعی حال را پنهان میکند و مانع خلق آیندهای واقعاً انقلابی میشود.
۳. انقلابها شعر خود را از آینده میگیرند
انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم نمیتواند شعر خود را از گذشته بگیرد، بلکه تنها از آینده میتواند الهام بگیرد.
گسست از سنت. مارکس تأکید میکند که انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم باید از قید و بندهای گذشته رها شود و الهام خود را از آینده بگیرد. برخلاف انقلابهای پیشین که بر پیشینههای تاریخی و شخصیتهای آرمانی تکیه داشتند، انقلاب پرولتاریا باید راه خود را بسازد و چشمانداز خود از جامعهای نو را خلق کند.
پایان خرافه. برای دستیابی به محتوای واقعی خود، انقلاب باید اجازه دهد مردگان مردگان خود را دفن کنند و همه خرافات مربوط به گذشته را کنار بگذارد. این نیازمند گسستی رادیکال از ایدههای سنتی و آمادگی برای پذیرش اشکال نوین اندیشه و عمل است. انقلاب نباید تقلیدی صرف از مبارزات پیشین باشد، بلکه باید دگرگونی واقعی جامعه باشد.
شعر نوین. مارکس خواستار «شعر» جدیدی برای انقلاب است، زبانی نو و شیوهای نوین در اندیشه که بر گذشته مبتنی نباشد بلکه در پی ساختن آینده باشد. این شامل تصور جهانهای جایگزین و شیوههای متفاوت سازماندهی جامعه است که با وضعیت کنونی متفاوتاند. این فراخوانی است برای اندیشهای دوراندیش و عمل خلاقانه.
۴. بورژوازی سلاحهایی ساخت که علیه خود به کار رفت
سلاحهایی که بورژوازی با آنها فئودالیسم را سرنگون کرد، اکنون علیه خود بورژوازی به کار گرفته شدهاند.
پیامدهای ناخواسته. مارکس استدلال میکند که بورژوازی در مبارزه با فئودالیسم، نیروهایی را پدید آورد که سرانجام به سقوط خود او منجر خواهند شد. صعود بورژوازی به قدرت با توسعه صنعت، تجارت و طبقه جدید کارگران مزدبگیر، یعنی پرولتاریا، تغذیه شد.
ظهور پرولتاریا. پرولتاریا که توسط بورژوازی خلق شده، طبقهای است که سرانجام قرار است آن را سرنگون کند. با توسعه سرمایهداری، پرولتاریا افزایش مییابد، در مراکز شهری متمرکز میشود و آگاهی طبقاتی پیدا میکند. این طبقه توسط بورژوازی استثمار میشود و سرانجام سلاحهایی را به دست میگیرد که مرگ بورژوازی را رقم میزند.
تضاد اجتنابناپذیر. موفقیت بورژوازی شرایط سقوط خود را فراهم میکند. نیروهایی که آن را به قدرت رساندند—صنعتی شدن، شهرنشینی و ایجاد طبقه کارگر مزدبگیر—در نهایت موقعیتش را تضعیف کرده و راه را برای نظم اجتماعی نوین هموار میکنند. بورژوازی خود را به گورکنانش تبدیل میکند.
۵. پرولتاریا باید نبرد دموکراسی را پیروز شود
گام نخست در انقلاب طبقه کارگر، ارتقای پرولتاریا به جایگاه طبقه حاکم و پیروزی در نبرد دموکراسی است.
برتری سیاسی. مارکس تأکید میکند که نخستین گام در انقلاب پرولتاریا، دستیابی به برتری سیاسی است. این مستلزم سازماندهی خود بهعنوان طبقه حاکم و پیروزی در نبرد دموکراسی است. پرولتاریا باید ابتدا برتری سیاسی را به دست آورد، به طبقه پیشرو ملت تبدیل شود و خود را بهعنوان ملت سازمان دهد.
تصاحب سرمایه. پس از به قدرت رسیدن، پرولتاریا از برتری سیاسی خود برای تصاحب تدریجی همه سرمایه از بورژوازی استفاده خواهد کرد. این شامل تمرکز همه ابزارهای تولید در دست دولت، یعنی پرولتاریا سازمانیافته بهعنوان طبقه حاکم، و افزایش سریع نیروهای مولد است.
تجاوزات استبدادی. این روند ناگزیر با تجاوزات استبدادی به حقوق مالکیت و شرایط تولید بورژوایی همراه خواهد بود. این اقدامات، هرچند در ابتدا از نظر اقتصادی ناکافی و غیرقابل تحمل به نظر برسند، در جریان حرکت خود را پشت سر میگذارند و نیازمند تجاوزات بیشتر به نظم اجتماعی قدیم و دگرگونی شیوه تولید خواهند بود.
۶. جمهوری حکومت یک طبقه است
مجری دولت مدرن چیزی جز کمیتهای برای اداره امور مشترک کل بورژوازی نیست.
حکومت طبقاتی. مارکس استدلال میکند که دولت، حتی در شکل جمهوری خود، داور بیطرف نیست بلکه ابزاری برای حکومت طبقاتی است. مجری دولت مدرن تنها کمیتهای است برای مدیریت امور مشترک کل بورژوازی. دولت منافع طبقه مسلط، یعنی بورژوازی، را نمایندگی میکند.
توهمات پارلمانی. جمهوری پارلمانی با نمایندگان منتخب و تضمینهای قانون اساسی، توهم حاکمیت مردمی را ایجاد میکند. اما مارکس معتقد است این تنها نمایشی است که واقعیت قدرت طبقاتی را پنهان میکند. بورژوازی در قالبهای پارلمانی حکومت میکند بدون آنکه با مانعی مانند حق وتو یا انحلال پارلمان مواجه شود.
حزب نظم. حزب نظم، ائتلافی از جناحهای سلطنتطلب، منافع بورژوازی را در مجلس ملی نمایندگی میکند. این حزب به دنبال حفظ حکومت خود از طریق روشهای پارلمانی است، اما در نهایت با بیگانگی با سایر طبقات و ایجاد شرایط برای دیکتاتوری بناپارتیستی، موقعیت خود را تضعیف میکند. حزب نظم سلطهای سختگیرانهتر و بیمحدودیتتر بر سایر طبقات جامعه اعمال کرد تا هر زمان پیش از آن در دوره بازسازی یا سلطنت ژوئیه.
۷. دولت به نظر میرسد کاملاً مستقل شده است
تنها در دوره دوم بناپارت است که دولت به نظر میرسد کاملاً مستقل شده است.
خودمختاری دولت. مارکس مشاهده میکند که در دوره لوئی بناپارت، دستگاه دولت به درجهای از خودمختاری نسبت به جامعه مدنی دست یافته است. ماشین دولت موقعیت خود را چنان تثبیت کرده که رئیس جامعه دهم دسامبر برای رهبری آن کافی است. این گسستی است از دورههای پیشین که دولت بیشتر تحت کنترل مستقیم طبقه حاکم بود.
بدن انگلی. دولت با بوروکراسی گسترده و سازمان نظامی خود، بدنی انگلی میشود که جامعه فرانسه را چون شبکهای در بر میگیرد و همه منافذ آن را میبندد. این بدن انگلی هولناک که جامعه فرانسه را چون تور در بر گرفته و همه منافذش را مسدود کرده، در روزگار سلطنت مطلقه و با زوال نظام فئودالی که به تسریع آن کمک کرد، پدید آمد. قدرت دولت به هزینه جامعه مدنی رشد میکند و حیات و استقلال آن را خفه میکند.
پرولتاریا لامپن بناپارت. قدرت بناپارت بر توانایی او در بسیج لامپنپرولتاریا، پسماندهای اجتماعی، و استفاده از آنها بهعنوان ابزاری سرکوبگر استوار است. این طبقه که هیچ سهم واقعی در جامعه ندارد، به آسانی قابل دستکاری است و بهعنوان وزنهای مقابل بورژوازی و پرولتاریا عمل میکند. بناپارت خود را رئیس لامپنپرولتاریا میسازد که تنها در اینجا بهصورت جمعی منافع شخصی او را بازمییابد.
۸. بناپارت نماینده دهقان محافظهکار است
بناپارت نماینده طبقهای است، و آن طبقه پرجمعیتترین طبقه جامعه فرانسه، دهقانان مالک قطعات کوچک زمین.
پایه دهقانی. مارکس دهقانان مالک قطعات کوچک زمین را پایه اجتماعی قدرت بناپارت میداند. این طبقه که اکثریت جمعیت فرانسه را تشکیل میدهد، با انزوا، تعلق به مالکیت خصوصی و تمایل به نظم و امنیت شناخته میشود. دهقانان مالک قطعات کوچک تودهای وسیعاند که اعضایش در شرایط مشابه زندگی میکنند اما روابط متعددی با یکدیگر ندارند.
توهم ناپلئونی. دهقانان مستعد «توهم ناپلئونی» هستند، اعتقاد به اینکه رهبری قوی میتواند شکوه و رونق گذشته را بازگرداند. این توهم ریشه در سنت تاریخی و تمایل دهقانان به محافظت در برابر نیروهای مدرنیزاسیون و تغییر دارد. سنت تاریخی باعث باور دهقانان فرانسه به معجزهای شده که مردی به نام ناپلئون همه شکوه را به آنها بازمیگرداند.
نیروی محافظهکار. بناپارت نماینده دهقان محافظهکار است، نه انقلابی. او به تمایل آنها برای تثبیت مالکیتهایشان و حفظ نظم اجتماعی موجود پاسخ میدهد، نه به سرنگونی آن. دودمان بناپارت نماینده دهقان محافظهکار است؛ دهقانی که فراتر از شرایط اجتماعی خود، یعنی مالکیت قطعات کوچک، نمیرود بلکه میخواهد این مالکیت را تحکیم کند.
آخرین بهروزرسانی::
نقد و بررسی
مانیفست کمونیست نظرات متفاوتی را به خود جلب کرده است و امتیازات آن از یک تا پنج ستاره متغیر است. بسیاری از خوانندگان این اثر را از نظر تاریخی مهم و بینشمند دربارهی کاستیهای سرمایهداری میدانند، اما آن را قدیمی و غیرعملی ارزیابی میکنند. برخی تحلیل مارکس دربارهی مبارزات طبقاتی و نظامهای اقتصادی را ستایش میکنند، در حالی که عدهای دیگر راهحلهای پیشنهادی او را غیرواقعی یا خطرناک میپندارند. چندین منتقد به اهمیت ماندگار این مانیفست در جامعهی معاصر اشاره کردهاند، در حالی که برخی دیگر آن را ایدئولوژیای معیوب میدانند. بسیاری توصیه میکنند که این کتاب برای درک زمینهی تاریخی خوانده شود، حتی اگر با ایدههای آن موافق نباشند.
Similar Books









